حکایت شاهزاده و براندازان خیال‌باف

آورده‌اند که در سرزمینی دور و در جایی نه‌چندان مهم، شاهزاده‌ای بود به نام رضا، که در غربت دیاری و به دور از اصل و نسب شاهانه، همی می‌پنداشت که بر سر تاج و تخت نشسته است.

او همه روز در کاخی مجازی و خیالی پر زرق و برق نشسته و لشکری از پیروان مجازی گرد آورده بود، که در شمارشان از هر هزار تن، یک نفر را می‌شد در عالم واقع پیدا کرد!

شاهزاده هر روز با یاران مجازی به بزم می‌نشست و خطابه‌ای آتشین می‌داد که: «ای یاران وفادار! وقت براندازی فرا رسیده است، من از اینجا به دست قدرت آغشته‌ام و آماده‌ام که به ایران بروم؛ اگر زدید، مرا هم خبر کنید که آماده شوم!»

از جمله یاران شاهزاده، چند برانداز خیالی بودند که همه بر سنگفرش‌های دنیای مجازی، قدم به میدان می‌گذاشتند و با صداهای بلند می‌گفتند: «آری، آری! ما حتماً زده‌ایم و آن روز که بیایی، ایران چون بهشت برین شود!» لیک هر گاه شاهزاده، از عمق دل بپرسیدی که «آیا همین فردا بروم؟» همه یکصدا بهانه می‌کردند و می‌گفتند: «فردا خیلی زود است، ای شاهزاده‌ی فهیم! تو آماده باش، ما همین روزها کارها را تمام کنیم، آنگاه تو تشریف بیاور!»

شاهزاده در حیرت بود و با خود اندیشید که این جماعت کی کارها را تمام کنند؟ روزها از پس هم می‌گذشت و شاهزاده نیز به امید نشسته بود، که شاید براندازان خیالی روزی کاری از پیش برند. اما چون مدتی گذشت و خبری نشد، شاهزاده نامه‌ای به یاران فرستاد و گفت: «آیا نزدید؟ که اگر زد‌ید، همین فردا بیایم!» یکی از یاران که در بیان بهانه‌ها سخت استاد بود، گفت: «ای شاهزاده، زدن کار ساده‌ای نیست، ما به همین زودی‌ها براندازیم، تو فقط آماده باش و کمی دیگر صبر کن!»

شاهزاده بر این پاسخ بخندید و گفت: «ای خردمندان، اگر می‌خواهید مرا برای براندازی بخوانید، نخست بزنید! من آماده‌ام؛ لیک به من آگاهی دهید که هنگام حرکت کجاست و کِی است!» و یاران او که در خیالات خود غرق بودند، گفتند: «به زودی، به زودی!»

از آن پس، حکایت شاهزاده و براندازان مجازی شهره شد و هر جا که از براندازی سخن به میان می‌آمد، مردم قاه‌قاه می‌خندیدند و می‌گفتند: «این همان شاهزاده است که سال‌هاست آماده‌ی رفتن است، اما کسی او را خبر نکرده است!»

چون این داستان به حکیمان رسید، حکیمی که در طنز و طعنه استاد بود، گفت: «ای شاهزاده، تو در غربت بمان و خیال‌ها در دل پرور! که اگر براندازانت کاری از پیش برند، خر لنگ را به مسابقه‌ای بی‌پایان روان خواهند کرد.» و این‌چنین شاهزاده و براندازان مجازی در تاریخ ماندند، به عنوان حکایتِ آماده‌باشی که هرگز به کار نرفت و منتظر زدنی که هرگز به انجام نرسید.

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا