چو بیشه تهی ماند از نره شیر/شغالان در آیند آنجا دلیر
در حالی آیین باستانی و ورزش پهلوانی زورخانهای بفرنام میراث جهانی بهنام جمهور _باکو ثبت شد، که خاستگاه، زادگاه و گاهواره این آیین و ورزش ایران و به تبع آن گسترده ایران بزرگ فرهنگی است،
اما ثبت آن به نام یک جمهوری تازه بنیان که کمتر از دو سده از پیکره اصلی به جنگ و تزویر و زور جدا شده و کمتر از سه دهه است که یک کشور سیاسی با نام جعلی گشته است؛ نشان از وارونگیِ قوانین و پوشالی بودن ساختارهای سازمان های جهانی دارد، سازمان هایی که هزاران هزار دلار هزینه هنگفت دارند و به جای آنکه نهادی برای همدلی و هماهنگی بین ملل باشند، ابزاری برای یار و یارکشی بین دُوَل شدهاند!
“کمر خواست با پهلوانی نگین”
ارزشمندترین، مهمترین و بزرگترین سند این آیین پهلوانی، شاهنامه فردوسی بزرگ و به زبان پارسی (که زبان مشترک همه تیرههای ایرانی در گستره ایرانشهر بوده)، موجود و جاری و زنده است؛
حال کشوری مدعی مالکیت این آیین است که عمر سیاسیاش کمتر از پنجاه سال و عمر فرهنگیاش از هزاران سال پیش تا سده گذشته، بخشی از پیکره ایران بزرگ بوده(و هست)، کشوری که مسئولان متوهمش، مغرضانه و کینهورزانه و عامدانه، با تاریخ و زبان و فرهنگ ایران دشمنی میکند، و سازمان یافته در حال تصفیه فرهنگ بومی و کهن، و جایگزین آن با فرهنگ ابداعی و بیگانه و مجعول “تورکی” هستند، چگونه چنین آیینی به نام کشوری میشود، که ریشه، زادگاه و خاستگاه آن آیین را انکار و سازمان یافته تاریخزدایی کرده و جعل میکند؟
اگر به شایستگی و بایستگی و عرف و قانون باشد، این آیینها باید به نام ایران و سپس بگونه مشترک با کشورهای ایران بزرگ فرهنگی و باهماد ایرانشهری ثبت گردد؛
چرا که فرزند از پدر ارث و خون میبَرد، نه آنکه پدر از فرزند میراث ببَرد؛ چنین است که میگوییم قوانین و سیاست به وارونگی و نیرنگِ با حقیقت و عرفاند، هرچند با پروایی به اینکه سررشته داری امور و ساختار حاکمیتی کنونی، نشان داده در بیشتر موارد، یا بر ضد جریانِ فرهنگ ملی و منافع فرهنگی_ملی بوده یا این اندیشه و منافع برایش بیاهمیت و کم اهمیت بوده و هست!
و بقول صائب تبریزی عزیز باید گفت:
“از کوتهی ماست که دیوار بلند است”
انتهای پیام