موشکهایی که به هدف نرسیدند: حکایت موشکهای رژیم اسرائیل و بزم خندهدار در باغ وحش
در روزگاری نه چندان دور، در دیاری که مردمانش با خنده و شگفتی در پی کارهای عجیب و غریب بودند، خبری از آسمان به گوش رسید. رژیم اسرائیل، که به قول خود، موشکهایش را چون پرندگان آزاد در آسمان رها میکند، تصمیم به حمله به دیاری دیگر گرفت. اما جالب آنکه موشکهایشان در میانه راه سرنوشت عجیبی پیدا کردند.
در همان روز، در باغ وحش دیاری، حیوانات دور هم نشسته بودند و به روزگار خود میخندیدند. نخستین بار، زرافهای با گردن بلند و عینک چهارچشمی گفت: “آیا شنیدهاید که رژیم اسرائیل میخواهد به ایران حمله کند؟”
میمون، که در گوشهای نشسته بود و موزی در دست داشت، با خنده گفت: “حمله؟ آیا موشکها به شیرینیهای ما نمیرسند؟”
زرافه با نگاهی کنجکاو گفت: “حملهای که به هدف نرسید، چه مزهای دارد؟ مثل چای سرد است! همین دیروز خبری از زمین خوردن موشکها آمد. آیا کسی فکر میکند که اینها میتوانند به ایران برسند؟”
فیل که همیشه با صدای بمش به جمع میپیوست، گفت: “این موشکها مثل من هستند! همیشه قصد رفتن به دوردستها را دارند، اما در نهایت در میانسالی در یک جا میمانند!”
بقیه حیوانات به خنده افتادند. میمون گفت: “آره، موشکهای اسرائیلی از آن دسته هستند که هیچوقت به مقصد نمیرسند. میخواهند بروند، اما آخرش در پارک حیات وحش خودشان جا میزنند!”
زرافه ادامه داد: “شاید مشکل این موشکها در این باشد که به جای GPS از نقشههای قدیمی استفاده میکنند. مثل یک توریست که به جای گوگل مپ، نقشه کاغذی قدیمی در دست دارد!”
گراز با شاخکهایش به صحنه آمد و گفت: “خوشم میآید! این موشکها به یاد من افتادند. هر وقت میخواهم دو قدم جلو بروم، به سمتی دیگر میروم! میدانید، امروز صبح موشکی در دشتها دیده شد که بهجای پرواز بهسوی ایران، بهطور ناگهانی به یک طویله فرود آمد!”
زرافه با خنده گفت: “یعنی تو هم در حال فرار از هدف خودت هستی؟ این یک موشک و گراز زودتر از ما به خودشان رسیدهاند!”
در همین حال، طوطی که همیشه در حال تقلید بود، از دور صدا زد: “موشکها در آسمان! موشکها در آسمان!” و سپس با صدای عجیبی اضافه کرد: “اما به هدف نرسیدند! چقدر خندهدار است!”
فیل گفت: “اگر این موشکها میتوانستند چیزهایی یاد بگیرند، قطعاً با من میآمدند و میگفتند: ‘هی! ما نمیتوانیم پرواز کنیم، اما میتوانیم خنده را به ارمغان بیاوریم!'”
خرگوشی با گوشهای بزرگ و دراز به جمع نزدیک شد و گفت: “شاید این موشکها، به جای اینکه به ایران بروند، بهدنبال یک جایی میگردند که به آنها بیاموزد که چهطور درست پرواز کنند!”
سپس، زرافه به بالای درختی رفت و با صدای بلندی فریاد زد: “ای موشکها! اگر روزی به ما نزدیک شدید، لطفاً اول از ما درس پرواز بگیرید!”
سپس، همه حیوانات دور هم جمع شدند و در این بزم خنده و شادی، تصمیم گرفتند که به جای ترس از موشکها، بر روی این شوخیهای زیبا بپردازند و به خاطر ناکامی این موشکها به خنده و شوخی ادامه دهند. و چنین شد که روزگار خوشی را در باغ وحش گذراندند، بیآنکه ترسی از موشکها داشته باشند.
و حکایت این شد که هر چه در زندگی ما پیش آید، به شوخی و هزل میتوان به آن نگریست، زیرا خنده از آنِ ماست و هیچ موشکی نمیتواند آن را هدف بگیرد!
انتهای پیام