اشرف افغان یک ایرانی تمام عیار
نظر یک وبلاگ نویس مسلط به تاریخ در مورد اشرف افغان
در تاریخ از محمود و اشرف بعنوان دو افغانی یاد شده است .وانگار دو خارجی که بر ایران تاختند.وبعضا به انان راهزن نیز گفته اند .
هم محمود و هم اشرف از خاندان های بزرگ در منطقه قندهار و تیره غلزائی بودند .هر دو پس عمو بوده اما با تفاوتهای بسیار رفتاری و کرداری .پدرمحمود حاکم قندهار و فرح و مردی بسیار وطن پرست و گماشته صفویه در منطقه بود .
با شروع درگیریهای ایالات و فرمانداران برای قبضه حکومت سست و بی بنیان صفویه در اصفهان /محمود نیز از ایالت قندهار و با کمک افاغنه ابدالی در هرات به دنبال تاج و تخت به اصفهان حرکت نمود .
اما اینکه چرا در ان دوره از زمان بسیاری از طوایف قصد تصرف تاج و تخت را داشتند بایستی در مباحث دیگر صحبت نمود .
اشرف در ۳ سال حکومت محمود پس از چندی به زندان افکنده شد زیرا راه و روش حکومتداری محمود مورد خوشایند اشرف نبود .
در زندان با بسیاری از بزرگان و شاهزادگان صفوی اشنا شد و با ارتباطی که با شاه سلطان حسین پیدا کرد بر ان بود که محمود را از تاج و تخت براندازد تا دوباره تاج و تخت به برحق خود یعنی صفویه برسد .و از کانال همین زندانیان پیغامهائی برای شاه طهماسب فرستاد و با او بیعت نمود بر سر عزل محمود .
اشرف با این حرکت گواهی داد که در حد یک سردار سپاه میباشد و در اندازه شاهی نیست اما گویا دور و بریهای او نیز در حد شاهی نبودند .
اشرف قبل از ورود طهماسب به اصفهان از زندان ازاد شده بود و به همراه چند صدنفر از سد نگهبانان محمود گذشته و با درگیر شدن با او تاج و تخت را بازستاند .
البته محمود نیز بسیار بیمار بود و توان جنگیدن نداشت .
اشرف در قدم اول شاه سلطان حسین را ازاد و از وی خواست تا بر تخت سلطنت بنشیند اما ایشان نپذیرفتند و شاهی را به خواهانش پیش کش نمودند .اما دو دختر داشت که یکی از درخواست هایش به عقد دراوردن دختر خود با اشرف بود که مورد پذیرش اشرف واقع شد و دوم اینکه به امورات ساختمانی کاخ بپردازد که ان نیز توسط اشرف انجام پذیرفت .
جملگی افاغنه و ایرانیانی که در زمان محمود ظلم میکردند توسط اشرف و طرفدارانش کشته شدند .و شهر اصفهان به حالت عادی گذشته دور خود برگشت .
تا اینجا متوجه میشویم که اشرف داماد شاه سلطان حسین گشته و بعبارتی خواهر شاه طهماسب را در عقد دارد .طهماسب هنوز به اصفهان نیامده و سلطان حسین به کار عجیب امور ساختمان کاخ راضی گشته است .
ایا در این کاخ خزینه ای از جواهر و طلا پنهان گشته که سلطان حسین بر ان واقف است ؟
در چنین شرایطی شاه طهماسب برای حفظ تاج و تخت و نام شاهی /بسیاری از بلاد غرب ایران را به عثمانی ها بخشیده و بلاد قفقاز و ماوراء را به روسها بخشیده تا او را بنام شاه بشناسند .
طهماسب حتی اشرف را هم میهراسید که مبادا بماننده پسرعمو خیال شاهی داشته باشد و وقتی اشرف از طهماسب در خواست نمود که هر دو بدون سپاه /همدیگر را در نزدیکی تهران ملاقات کنند /عده ای به دروغ به وی پیغام فرستادند که اشرف با سپاهی بزرگ راهی تهران است و طهماسب را از این دیدار برهذر داشتند .
البته پیغام رسان به دام سردار اشرف افتاد و اشرف از این دسیسه چینی سخت براشفت .
اما علت چنین حرکتی چه بود ؟اشرف که هنوز سپاهی تدارک ندیده بود ؟و اگر خیال پادشاهی داشت دیگر نیازی به دیدار با طهماسب نداشت ؟از طهماسب بزرگترش یعنی شاه سلطان حسین را در کنار خود داشت .
طهماسب مهره بزرگی برای اشرف به حسلب نمی امد .بااین حال کدورتها بالا گرفت و اشرف نیز خیال شاهی بر سر گذاشت .
اما با تفاوتهای بسیار .
اشرف وقتی از هجوم و حضور ترکان عثمانی در غرب ایران باخبر شد نماینده ای بنام عبدالعزیز را به استامبول حامل پیغامی از خود فرستاد .
پیغامی که در ان از عثمانی خواسته شده تا از تمام سرحدات ایران خارج شوند و همچنین از رافضی خواندن ایرانیان بپرهیزند .و متذکر گشته که ایرانیان راضی نخواهند بود که بر سر یک وجب از خاک خود مصالحه کنند .
این پیغام خلیفه و سران عثمانی را عصبانی نمود تا جائی که دستور یورش به ایران را به احمد پاشا با ۸۰۰۰۰ قوای ترک و کرد صادر نمودند.
اشرف نیز با ۱۷۰۰۰نفر افغانی و کرد و ایرانی به همدان رسید و بایستی قبول کنیم که اگر نبود سیاست های جنگی و دسیسه های اشرف در تفرقه میان سپاه عثمانی /هرگز نمی توانست جلوی چنین سچاه عظیمی خودنمائی کند .
هوش و ذکاوت جنگی و استفاده از نیرنگ و فریب توسط اشرف باعث شکست سخت و سنگین احمد پاشا شد تا جائی که با دستان خالی و تحمل کشتگان بسیار و جدا شدن بسیاری از قوای وی به سمت بغداد فرار کرد .
اما معاهده صلح برمبنای همان معاهده طهماسب با عثمانی ها به قوت خود باقی ماند و عثمانی فقط شاهی اشرف را به رسمیت شناخت .
اشرف با روسها هم بر سر سرحدات ایران درگیر شد که یکی از این جنگها به فرماندهی سیدال خان در رودسر به وقوع پیوست .
اما طهماسب هنوز درگیر بازپس گیری تاج و تخت بود و این مسئله جای سوال بزرگ در تاریخ ایران است .
اینکه چرا به اشرف در بدو کار بدبین شد ؟چرا مدت مدیدی در قزوین بدون هیچ حرکتی و لشگرکشی در سکوت مانده بود ؟و چرا با اشرف به صلح و مصالحه نرسید ؟
اشرف درگیر مسائل تجاوزات خارجی بود و طهماسب با همکاری دول خارجی درگیر جنگهای داخلی بود .
و بدتر اینکه خواسته مردم اصفهان چه بود ؟گاهی با اشرف بودند و گاهی با طهماسب و گاهی با هیچکدام و حتی راضی به تاوان دادن هم نبودند .
اما اشرف یک بزرگ زاده ای بود که بر سر حرف خود میماند و با توجه به درایت وی میشد بدون جنگ و خونریزی با او از در معاهده و توافق درامد .
مهمتر اینکه اشرف از خاندان بزرگی بود که جمعیت بزرگی از غلزائی ها را پشت سر خود داشت .و همچنین سرداران وفاداری را نیز دارا بود در حالی که بقیه نیمچه پادشاهان از چنین موهبتی بی بهره بودند و بعضا توسط سرداران خود کشته میشدند مثل نادر و اغامحمد و طهماسب.
اشرف میتوانست با چنین پشتوانه بزرگ طایفه ای یک شاه تمام عیار ایرانی باشد .
در حالی که نادر با کمک طهماسب به یک سردار بزرگ تبدیل شد و دیدیم که در بدو ورود به اصفهان چه ظلم هائی را بر مردم روا داشت .
طهماسب نیز با کمک عثمانی اقدام به جمع اوری لشگر مینمود .
در زمانه ای که دیگر هیچ حاکم محلی از هجوم اقوام داخلی و خارجی در امان نبود کسی امیدی به تاج و تخت صفویه نداشت و ایران نیازمند یکپارچگی در سایه یک شاه بزرگ بود و از میان این تعداد سرداران که پشت سر هم امدند و رفتند کسی را به استحکامی اشرف نمی توانیم پیدا کنیم .شاید کمی زمان به او داده میشد شاهد ایرانی دیگر تا به امروز بودیم .
انتهای پیام