گردهمایی باستان‌شناسی و مسؤولیت‌های جمعی

۱. نیم‌قرن پیش زنده‌یاد فیروز باقرزاده برپایی «مجامعی» را بنیاد گذاشت تا باستان‌شناسان، که آن سال‌ها عمدتاً عادت نداشتند به دستگاه اداری یا به جامعۀ باستان‌شناسی ایران دربارۀ نتایج کارهایشان گزارش بدهند، در موعدی مقرر سخنرانی و مقاله ارائه کنند. توفیق اجباری و فرخنده‌ای بود که پاییز هر سال تکرار می‌شد. با وقوع انقلاب اما باستان‌شناسی به محاق رفت و آن مجامع علمی هم تعطیل شدند. جامعۀ پساانقلابی که تا سال‌ها امثال باقرزاده و ابتکارات‌شان را نادیده می‌گرفت سرانجام مجال یافت آن نظم و درایت را بازیابد. طی یکی‌دو دهۀ گذشته مجامع سالانۀ باستان‌شناسی که حالا به «گردهمایی» تغییر نام داده، با فراز و فرودهایی -و به‌رغم تفاوت‌هایی- خوشبختانه برپا شده و تداوم یافته است. رویه‌ای که باقرزاده پایه گذاشت حالا کم‌کم به سنّتی فرهنگی تبدیل می‌شود.

حدود یک دهه پیش مدیران وقت پژوهشکدۀ باستان‌شناسی و برگزارکنندگانِ «گردهمایی سالانه» تصمیم و رویکرد جالبی در پیش گرفتند و از سرپرستان طرح‌های پژوهشی خواستند به‌جای چکیده‌های ناسودمند مقالۀ کوتاهی برای انتشار در کتاب عملکرد سالانۀ باستان‌شناسی ارائه کنند که به‌رغم کاستی‌هایی تا امروز دنبال شده است. در عین حال، هر سال شماری از پژوهشگران دعوت می‌شوند تا طی سه روز گردهمایی دربارۀ نتایج کاوش‌ها و تحقیقاتشان سخنرانی کنند. سابقاً رسم بر این بود که به سخنرانی بسنده نمی‌شد و اصل مقالات هم در کتابی چاپ می‌شد. این رویه هم در مجامع باقرزاده برقرار بود و هم در اغلب همایش‌های سال‌های پس‌ازانقلاب. اما آن رسم خوب به نحو عجیبی برافتاده است! «مقاله‌کوتاه» -که در جای خود ارزشمند است- نمی‌تواند جای مقالات تفصیلی را بگیرد و بی‌شک این عیب باید رفع شود. فیروز باقرزاده در مقدمۀ کتاب «چهارمین مجمع سالانه» (سال ۱۳۵۴) نوشته بود «با انتشار مجموعه‌مقالات است که می‌توان کار مجمع را تکمیل‌یافته دانست.»

۲. «گردهمایی سالانه» بزرگ‌ترین اجتماع سالانۀ باستان‌شناسی ایران است. باستان‌شناسان که با خون دل در طی سال پژوهش‌های میدانی انجام داده‌اند گرد هم می‌آیند تا دیدار و تبادل نظر کنند. یک پای این دیدارها همیشه چاره‌جویی و درد دل و گلایه از نابودی میراث فرهنگی است. این روزها هم میراث فرهنگی وضع ناگواری دارد. «بافت تاریخی شیراز» نمونۀ آن است و اعتراض اقشار مختلف جامعه را برانگیخته است. شخصی که امروز مدیر پژوهشگاه میراث فرهنگی است و ازقضا یکی از مدرک‌داران باستان‌شناسی، سهمی در نابسامانی‌های شیراز و استان فارس بر عهده دارد؛ اگرچه، شاید بسیاری از نظر حرفه‌ای و به دلایل درست و روشن چنین مدرک‌دارانی را نمایندۀ حرفه و رشته ندانند. با این حال، آن کارنامۀ «مشعشع» افتتاح این گردهمایی علمی را در حضور باستان‌شناسان و سایر محققان و علاقمندان به میراث فرهنگی این سرزمین بر عهده خواهد داشت!

از ناگزیرها بگذریم و روی سخن را به خودمان به جامعۀ باستان‌شناسی بگردانیم و بپرسیم چه شد که مدیریت باستان‌شناسی ایران از عزت‌الله نگهبان، فیروز باقرزاده و مسعود آذرنوش به اینجا رسید؟ چه شد که از امثال نگهبان، ورجاوند و آذرنوش که در راه حفاظت از میراث فرهنگی و اعتلاء علمی ایران تلاش و مبارزه می‌کردند به اینجا رسیدیم؟ چرا نهادهایی که دهه‌ها پیش با آرمان حفاظت از میراث فرهنگی ایران تأسیس شدند حالا می‌بایست به مراکزی برای توجیه تصمیم‌ها و تخریب‌ها تبدیل شوند؟
درست است که جامعۀ باستان‌شناسی همواره موضع روشنی دربارۀ لزوم حفاظت از میراث فرهنگی ابراز داشته است، اما اکنون که اقشار مختلف جامعه به دفاع از «بافت تاریخی شیراز» برخاسته‌اند خوب است باستان‌شناسی هم سکوت نکند. امروز دو نهاد تخصصی غیردولتی («انجمن علمی باستان‌شناسی ایران» و «جامعه باستان‌شناسی ایران») در عرصۀ باستان‌شناسی ایران فعّال است که در کارنامۀ آن‌ها نیز مواضع صریحی دربارۀ حفاظت از میراث فرهنگی وجود دارد. از آن‌ها می‌خواهیم با اتکاء به پایگاه و سرمایۀ اجتماعی‌شان تلاش کنند تا نهادهایی که می‌بایست محافظ میراث این سرزمین باشند به نهادهایی تخریب‌گر تبدیل نشوند. اعلام نظر کنند و با ابراز و اشتراک نظرات تخصصی خود به تحقق مطالبات جامعه کمک کنند.

«بافت تاریخی شیراز» یا هر بافت تاریخی دیگری در چارچوب باستان‌شناسی شهری هم قابل مطالعه است. آنچه در شهر می‌گذرد از حلقه‌های پیوند و اتصال باستان‌شناسی با جامعۀ زنده و امروزی است. باستان‌شناسی نمی‌تواند دربارۀ زیستگاه و شهر نظری نداشته باشد. محوطه‌های باستانی اگرچه بقایای صامت گذشته‌اند اما در زندگی امروز و آیندگان حضور دارند و نقش ایفاء می‌کنند. یک مثال ارگ بم است که حیات شهری آن حدود دو سده پیش مرد و متروک شد، اما در زندگی شهروندان بمی نمرده بود. و وقتی در آن زلزلۀ ناگوار به تلی از آوار تبدیل شد، مردمِ سوگمند که زندگی و خانواده و عزیزانشان را از دست داده بودند می‌گفتند حاضرند جان‌شان را بدهند تا ارگ‌شان بازگردد و نمیرد. ارگ را نماد حیات و مقاومت بم می‌دانستند. نماد استمرار زندگی خود و شهرشان می‌دانستند. میراثِ متروک و صامت چنین خاصیت و جانی هم دارد. خاموش است، ولی ز انفاس خوشش بوی کسی می‌آید. در ما زنده است و باز زاییده می‌شود و ما را در دامن خود می‌پرورد. بنابراین، باستان‌شناسی و باستان‌شناسان اخلاقاً نمی‌توانند نسبت به تخریب میراث فرهنگی بی‌اعتناء باشند، و آن که بی‌اعتناست یا آن که آشکار و نهان حکم تخریب امضاء می‌کند شریک دزد و رفیق قافله است.

خلاصه آن‌که «بیستمین گردهمایی سالانۀ باستان‌شناسی ایران» که برگزار می‌شود یادآور میراث و یادهای ارجمندی هم هست. بکوشیم بر محتوا و معنای آن افزوده شود و یادآور خاطرات خوب باشد.

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا