تو رسما صبح به صبح بیدار میشدی تا سقف آسمون رو بشکافی
"احسان علیخانی" از خاطراتش با "ارشا اقدسی" نوشت
“احسان علیخانی” که طی ۲ سال، با “ارشا اقدسی” در “عصر جدید” همکاری داشت، ضمن یادآوری برخی خاطراتش نوشت :
این عجله توی زود پَر کشیدنت هم حتما…
ارشا…
ارشا…
ارشا اقدسی…
از دیروز دارم فکر میکنم به این زودرفتنت؛ اینم حتما یکی دیگه از دیوونهبازیهاته ارشا…
۲سال به عنوان مربی شرکتکنندههای عصرجدید، کنارم بودی. چقدر دعوا کردی با همه سرِ کار!
یادته سرِ اجرای ویژه خودت برای آتش نشانان که با بچه ها ساختینش و تو قسمت هایی شو دوست نداشتی، نشستی جلوم عین بچهها، گریه کردی و خواستی که یه روزِ دیگه دوباره ضبط کنیم؟
من میخندیدم که “ارشا مهم نیست”، ولی اونقدر برات مساله جدی بود و اصرار کردی که گفتم “باشه… فردا دوباره ضبط میکنیم”، بغلم کردی و عین بچهها وسط گریه، خندیدی!
مگه میشه این دیوونهبازیها و عشقت به کار و رشتهت، فراموشم بشه!؟
یه روز دیگه اومدی سر من داد میزدی که زنگ بزن به دکتر داروغهزاده، دبیر جشنواره فجر و بهش پیشنهاد سفت و سخت بده که “سیمرغ بدلکاری” رو به جوایز جشنواره، اضافه کنن. می گفتم به من چه!؟ حرص میخوردی و من میخندیدم!
حالا دیگه حتی اگه این “سیمرغ بدلکاری” هم به جوایز فجر اضافه بشه، نه تو هستی، نه پیمان ابدی!
البته امیدوارم اضافه بشه و شاگردهاتون، حتما این مسیر رو، به شکل حرفهای ادامه میدن و اسم شماها و رشته حساس و مهم بدلکاری تو سینما، هویت جدید و رسمی پیدا میکنه به یادتون!
ارشا!
پارسال تلفنی چه دعوایی باهات کردم لعنتی!
تلفن و روت قطع کردم و توی مهربون و بامعرفت، فردا صبح برام کادو فرستادی که آشتی کنیم و بهت زنگ زدم، عین دیوونهها خندیدیم!
ارشا!
چه شمالی رفتیم نامرد.
چقدر موقع برگشت تو جادهچالوس، خُلبازی درآوردیم. اونجا هم رفتی روی سقف ماشینت که بپَری روی سقف ماشین من. باز دعوات کردم چون واقعا برات ترسیدم دیوونه!
ارشا!
تو رسما صبح به صبح بیدار میشدی تا سقف آسمون رو بشکافی !
با اینهمه عشق به کارِت، کجا رفتی!؟
با اون همه شوقِ زندگی کجا رفتی!؟
چرا رفتی اصلا!؟
خدایا این پسر رو بغل کن!
با بُردنش آتیشمون زدی
انتهای پیام