به یاد علیرضا صادقی؛ نگاه به گوشهای از تاریخ کوششهای سمنی
آن یزدی فعالمان را از دست دادیم. در کمال تأسف، خبر درگذشت دوست کنشگر میراثیمان، آن جوان یزدی که در عرصهی میراث فرهنگی همهی کنشگران میشناختندش و گاه از پیگیریهای خواستهایش به تنگ میآمدند، شنیدم و بسیار غمگین شدم.
علیرضا صادقی، مدیرعامل «انجمن دوستداران و حافظان خشت خام» (انجمنی فعال و قدیمی و از نخستین انجمنهای حوزهی میراث فرهنگی که مقام مشورتی سازمان آموزشی، علمی و فرهنگی سازمان ملل متحد ــ یونسکو ــ را داشت و یکی از اعضایش چند سالی است که مدیرکل میراث فرهنگی استان یزد است)، رئیس «انجمن هنرهای سنتی و صنایع دستی پارس» (انجمنی که به قصد یاریرسانی به هنرمندان مظلوم حوزهی صنایع دستی راه انداخته بود) و به عنوان کسی که شخصاً سالها پیگیر ثبت ملی و نیز جهانی شدن شهر یزد و بهویژه بادگیرهای ارزشمند آن شهر کهن بود و از تلاش کشورهای همسایه و بیتوجهی مسؤولان مینالید مدیرعامل «بنیاد بادگیر»، امروز دیگر در میان ما نیست.
با علیرضا در پی تماسهای مکرری که هنگام برپایی جشن بزرگ نوروز انجمن افراز، به همراه چند انجمن دیگر، در کاخ سعدآباد (اسفند ۱۳۸۸) داشتیم تلفنی آشنا شدم که میخواست مرا ترغیب به گردِ هم آمدن فعالان میراث فرهنگی کشور و دبیران سازمانهای مردمنهاد این حوزه کند. چون اصولاً آدمی نیستم که نسبت به پیشنهادها بیتوجه باشم و در عین حال شناختی از او نداشتم توپ را به زمین خودش انداختم که اگر برای چنین کاری اقدام کند یاریگرش خواهم بود تا هم ببینم تا چه اندازه پای کار هست که خودش و شهر یزد میزبان این حرکت شوند و دیگر آنکه به تجربه و طی سالهایی که در اوایل دههی هشتاد (۸۴ – ۸۳) که همین ایده را پیگیر بودم داشتم، میدانستم که دوستان شهرستانی عموماً رابطهی خوبی با نهادهای دولتی و اقتصادی شهر و استان خودشان دارند در حالی که انجمن ما در تهران، از همان آغاز، فاقد چنین پیوندهایی بود (آن حرکت نخستین، تا پای ثبت شبکه در وزارت کشور با یاری پنج شش انجمن از سراسر کشور آمد اما آن هنگام وزارت کشور آییننامهای برای ثبت چیزی به نام شبکه نداشت و در نهایت با تعطیلی یکی دو انجمن کوشای آن جمع در پی اعتراضها به آبگیری سد سیوند آن حرکت به پایان خود رسید. شرحش را در کتابم، دفاع از تاریخ، دادهام).
علیرضا جا نزد و کار را بر عهده گرفت و برنامهای را برای گرد هم آمدن انجمنهای میراثی در یزد ــ ۲۵ و ۲۶ شهریورماه ۱۳۸۹ ــ با هدفِ آسیبشناسی تشکلهای دوستدار میراث فرهنگی و نیز لزوم تأسیس شبکهای ملی برای این تشکلها برگزار کرد و من هم کنشگران و انجمنهایی قدیمی را که میشناختم به آن برنامه متصل کردم. در آن نشستِ بهیادماندنی، که پس از سالها کنشگران عرصهی میراث فرهنگی گردِ هم میآمدند، در کنار سه همایشِ افتتاحیه، بزرگداشت نودمین زادروز استاد پیرنیا (پدر معماری نوین ایران) و بزرگداشت هزارمین سال سرایش شاهنامه، دو کارگاه و یک هماندیشی نیز ارایه شد که خودم، با وجود برخی اختلافنظرها و بهویژه سخت بودنِ گفتوگوی مفید و بیتنش با علیرضا، گردانندهی کارگاه «آسیبشناسی فعالیت تشکلهای غیردولتی» شدم تا آشنایی و همکاری انجمنها را تسهیل کنم.
نتیجهی آن نشست شکلگیریِ «شورای هماهنگی انجمنهای دوستدار میراث فرهنگی ایران» شد که به نظرم پایهای درست و منطقی داشت، از جمله در اساسنامهای که برایش تدوین کردیم آمده بود: «دبیر شورای هماهنگی هر شش ماه یکبار به صورت دورهای از میان اعضای شورای مرکزی یا به انتخاب آنان از میان نمایندگان انجمنهای عضو برگزیده میشود»؛ «زمان تصدی دبیر دورهای از زمان برگزاری مجمع عمومی در استانی که انجمنش در آن فعال است تا مجمع عمومی بعدی است [به سخن دیگر، دبیر بعدی با انتخاباتِ صرف برگزیده نمیشد و در واقع دبیر انجمنی بود که میزبانِ همایشِ بعدی برای مجمع باشد که حضور انجمنها در آن شهر، ضمن بازدید با میراث فرهنگیِ آن منطقه در حمایت از تلاشهای میراثیِ آنان و اعتراض به تخریبها هم به شمار میرفت و بیانیههایی در این رابطه صادر میشد که در یزد چنین کردیم. از این رو، شورای مرکزی با انجمنهای عضوِ شبکه در ارتباط بود تا انجمنی برپاییِ گردهمایی بعدی را داشته و آن را اعلام کند که اگر چند انجمن بودند ترتیبی برای آن در نظر گرفته میشد. با این ترتیب، طبیعتاً دبیرانِ انجمنهایی تواناتر دبیرکل شورا میشدند]»؛ و «دبیرخانهی شورای هماهنگی به صورت دورهای در اختیار انجمنی است که نمایندهی آن به عنوان دبیر دورهای انتخاب میشود و هموندان شورا موظف به همکاری با آن هستند». هموندانِ نخستین شورای مرکزیِ آن شورا هم، افزون بر میزبان که میشد نخستین دبیرکل شورا، با رأی شرکتکنندگان در همان برگزیده شدند؛ مجتبی گهستونی، شاهین سپنتا، امین طباطبایی، یاسر موحدفرد، علیرضا هادیان و من.
این شورای مرکزی چند نشستی را در تهران برگزار کرد که همیشه خودِ علیرضا پیگیرِ برپاییاش بود؛ اما با وجود همهی سختکوشیها و دلسوزیهایش ارتباط عمومیِ خوبی نداشت و گفتوگوهایش با دوستان، با وجود همسو بودنِ هدفها، گاه به دلخوری میانجامید تا آنجا که شماری از دوستان برای کنار گذاشته شدنِ او از جمعِ مدیریتی شبکه فشار میآوردند. با این حال من که خودم، به خاطر نزدیکی و همکاری، بیش از دیگران با او بحث و جدل داشتم، هم به جهتِ کوشایی و هم آنکه او آغازگرِ این دوره از نزدیکیِ انجمنها به هم بود در برابر این فشارها ایستادم و موضوع را به مجمع عمومیِ بعدی موکول کردم ــ که البته از تیرِ تخریبِ شماری از منتقدان برکنار نماندم.
نشست بعدی نوزدهم و بیستم اسفند همان سال (۱۳۸۹) بهکوششِ انجمنهایی در شیراز برگزار شد و خودم از آن رو که تازه پیوند زناشویی بسته بودم در آن شرکت نداشتم. با وجود آن که بیانیهی پایانیِ نشستِ شیراز بر اتصالِ آن نشست با نشستِ پیشین در یزد تأکید داشت اما با گزینش شورای مرکزیای متفاوت کمکم به راهی رفت که با حذفِ این تاریخچه تبدیل شد به «شورای هماهنگی سازمانهای غیردولتی میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی کشور»؛ نکتهای که امیدوارم دبیرکلِ کنونی این شورا ــ دوست عزیزم، الیار عاصمیزاده ــ هنگام تدوین تاریخچهی آن شورا در نظر داشته باشد.
امروز که مینگرم از آنهمه غرولندهای علیرضا و بحثهایی که با او داشتیم چیزی به خاطرم نمیآید اما کارها و تلاشهایش به بار نشسته و پیشِ چشمِ دوستداران میراث فرهنگی سرزمینِ کهنمان است. شنیدم پروندهی بادگیرهای یزد سرانجام پس از سالها که او پیگیرش بود امسال در فهرست پیشنهادی وزارت میراث به یونسکو جای گرفته است… دریغ که خودش نخواهد بود. یادم هست که همیشه برای گذاردن نام خودش یا انجمنش بر پای بیانیههایی که تهیه میکردیم همراه بود و هیچگاه محافظهکاریِ برخی دوستان را نداشت و خودش هم پای اصلیِ نقدر سازمان/ وزارخانهی میراث بود.
خدا این دوست عزیزِ ما را هم بیامرزد. این روزها مرگ میانمان جولان میدهد. چندی پیش، جامعهی کنشگران حوزهی میراث فرهنگی یار پرتلاش مازندرانیاش، فرهود جلالی کندلوسی مدیر موسسه فرهنگی هنری پارپیرار، را از دست داد و به تازگی دوستان فعال ایرانگرا رحیم نیکبخت از بنیانگذاران موسسه فرهنگ و تاریخ دیار کهن را، و اکنون این یار جوان. نمیدانم از بیماری کرونا گلایهمند باشیم یا مدیرانی که در تهیهی واکسن اینقدر تعلل داشتند و نسبت به اصول اولیهی کشورداری تا این اندازه نادان هستند، و در نهایت هم واکسنی به این جوان تزریق شد که نتیجهاش درگذشتِ او بود. خدا به پدر و مادرش بردباری دهد.
علیرضا افشاری
بیستونهم امردادماه ۱۴۰۰