الهی! «بر این باغ تفتیده باران ببار…»

یادداشت انتقادی استاد حکمت‌الله ملاصالحی درباره کشمکش‌های منصب‌دوستان بر سر تصاحب وزارت میراث فرهنگی و گردشگری

مفهوم میراث فرهنگی، نهادهای نوپدید مرتبط با مواریث فرهنگی، مآثر تاریخی (بناها، بافت‌ها، فضاهای تاریخی)، مکان‌ها و محوطه‌های باستانی، نهادها و تشکیلات نوپدید موزه‌ای، دانش باستان‌شناسی و صدها مفهوم و مدلول و مصداق دیگر از این دست به گوش و هوشِ حاکمان جامعۀ پساانقلاب میهن ما ناآشنا، نامأنوس و بعید می‌آید. برای‌شان لقلقۀ زبان است و نامفهوم؛ گنگ و غریب و بعید. نمی‌توانند با چنین مفاهیم و مصادیق نوپدید که از مقتضیات و ملزومات زندگی در دنیای مدرن است، نسبت برقرار کنند؛ همان‌گونه که نمی‌توانند با ارزش‌های مدرنیته و زیست‌اقلیم و عالم مدرن نسبتی واقعی برقرار کنند.
این غریبگی و احساسِ بیگانگی با دنیای مدرن محدود به حاکمان جامعۀ ما نمی‌شود. در افغانستانِ تحت حاکمیت طالبان شکاف‌ها و مغاک‌ها میان دنیای مدرن و ستیز با ارزش‌ها و دستاوردهای عالم مدرن بس ژرف است و بس پرناشدنی‌تر و عبورناپذیرتر. اما این‌جا ایران است، افغانستان نیست.
 
حاکمانِ جامعۀ بعد انقلاب ما چه بخواهند چه نخواهند، چه بدانند چه ندانند، چه بپذیرند چه نپذیرند، چه بفهمند چه نفهمند، ایران در همین جغرافیای سیاسی پذیرفته‌شدۀ اکنونش هم، چنان‌که به دفعات گفته‌ایم، در زمره و در شمار یکی از غنی‌ترین و تأثیرگذارترین قلمروهای تاریخ، فرهنگ، جامعه و جهان بشری ما محسوب می‌شود.
«وزارت میراث فرهنگی، گردشگری و صنایع دستی»، وزارت چنین جغرافیای فراخ‌دامن و پر چین‌وشکن و غنی از گنجینه‌های عظیم تاریخ و فرهنگِ نه‌تنها یک ملّت که جهان است. بر شانه کشیدن مسئولیت امانتداری و پاسداری و صیانت و سنگربانیِ هوشمندانه و شناختن و شناساندن جغرافیایی این‌چنین فراخ‌دامن این‌چنین پرچین‌وشکن و دیرینه و دیرپا و غنی و پرمایه بی‌تردید هم سنگین است هم سهمگین هم امانتدارانی می‌طلبد امین، فرهنگ‌شناس هم تاریخ‌دان و فهیم و هم باستان‌شناسی دانا و توانا.
 
گماشتن و نصب کردن و نشاندن هر ناامیر ناصالح و نامتخصص میراث‌ناشناس نامتعهدی بر کرسی رفیع وزارتی که فراخوانده شده است سنگربانی و میراث‌داریِ تمامیتِ تاریخ و فرهنگ و مواریث فرهنگی یک ملّت را بر شانه گرفته و بر دوش بکشد، خیانتی‌ست بس عظیم و نابخشودنی و خطائی تاریخی و پرهزینه و پرخسارت بر شانۀ مُلک و ملّت. سکان کشتیِ شکسته و به گل نشستۀ وزارت میراث فرهنگی را به آلوده‌دستان و میراث‌فروشان آلوده‌دست و آلوده‌دامن نسپاریم که اگر چنین کنیم آوارش نخست بر سر ما فروخواهید ریخت و جبرانش چه‌بسا برای همیشه ناممکن.
 
انسان هستنده و باشنده‌ای‌ست فرهنگی. با سر و پای فرهنگ در تاریخ ره سپرده است. هر آسیب به فرهنگ و مواریث فرهنگی آسیب به موجودیت انسان، به انسان بودن و نحوۀ حضور انسانی در جهان چونان هستنده‌ای فرهنگی و تاریخی و تاریخمند است. وزارت میراث فرهنگی هزار در و دروازه برای گشودن و گستردنِ فرش گفتگو با شرق و غرب جامعه و جهان بشری ما دارد. عمق راهبردی ایران فرهنگ است و مواریث فرهنگی او، نه چنگ و دندانِ تیز که دیگری هم چنگش هم دندانش از ما تیز و درنده و برنده‌تر است.
سکانِ کشتیِ شکسته و به گل نشستۀ وزارت میراث فرهنگی را به دست اهل فرهنگ و دانایان و متخصصان و باستان‌شناسان توانا و آزموده و میهن‌دوست و سنگربانان راستین فرهنگ و مواریث تاریخی و فرهنگی ایران بسپارید و ثمرات و برکاتش را ببینید.

۱۴۰۳/۵/۱۸ هجری خورشیدی

 

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا