ما خبرنگاریم آقای قاضی…

کیفش را روی میز می‌گذارد و شروع به پیاده‌کردن مصاحبه می‌کند. در میانه کار سرش را بلند می‌کند و می‌گوید: «ماجرای خودسوزی‌ها خیلی عجیب بود... اصلا باورم نمی‌شه حجم این همه درد رو... » دوباره سرش را پایین می‌اندازد و این بار می‌گوید: «یک زن‌کشی دیگه... می‌دونی؟‌ دیگه چقدر بنویسیم؟‌ انگار همه چیز عادی شده...»‌.

شهرزاد همتی: کیفش را روی میز می‌گذارد و شروع به پیاده‌کردن مصاحبه می‌کند. در میانه کار سرش را بلند می‌کند و می‌گوید: «ماجرای خودسوزی‌ها خیلی عجیب بود… اصلا باورم نمی‌شه حجم این همه درد رو… » دوباره سرش را پایین می‌اندازد و این بار می‌گوید: «یک زن‌کشی دیگه… می‌دونی؟‌ دیگه چقدر بنویسیم؟‌ انگار همه چیز عادی شده…»‌.

این دیالوگ‌ها همیشه تا پاسی از شب، حتی وقتی خانه بود ادامه داشت. نیلوفر حامدی، خبرنگار خوب و شریف حوزه زنان روزنامه شرق. خبرنگاری که نه عاشق نام بود و نه در پی نان. که اگر بود، با حداقل حقوق، با تمام تهدیدهای همیشگی در این مسیر، نمی‌ماند و عطای جریده را به لقایش می‌بخشید و پی همان کارهایی می‌رفت که هر روز پیشنهادش را داشت. تولید محتوا برای پلتفرم‌ها و شرکت‌های استارتاپی که حداقل سه برابر کار در روزنامه برایش درآمد داشت و زندگی او را از تهدید رها می‌کرد. اما نیلوفر حامدی ماند و در همین روزنامه می‌ماند. چون معتقد است که اینجا، این سرزمین و زنان آن با پتانسیل‌های بالا، جای کار فرهنگی فراوان دارند. همیشه می‌گفت و معتقد بود که ما خبرنگاریم و باید مراقب این حرفه باشیم. برایش تفاوتی نمی‌کرد که نقش قهرمان را بازی کند یا ضد قهرمان. همیشه حقیقت برایش مهم بوده و هست.

نیلوفر حامدی، خبرنگار محبوبی بود اما همیشه تلاش کرد سوار این موج محبوبیت نشود. در هر ماجرای خبری و هر سوژه‌ای با نهایت فروتنی در گروه اجتماعی بحث می‌کرد و در صورت مخالفت از آن صرف‌نظر می‌کرد، مگر جایی که پای حقیقت در میان بود. او در ماجرای مرگ دلخراش مهسا امینی نیز، بعد از رسیدن خبر به روزنامه شرق، پس از هماهنگی با مدیرمسئول و دبیر گروه اجتماعی، به بیمارستان کسری رفت و پس از در‌میان‌گذاشتن موضوع با مدیرمسئول و مشورت مدیریت روزنامه با نیروی انتظامی، تا رسیدن خبر رسمی، از نوشتن گزارش صرف‌نظر و تا زمان رسانه‌ای‌شدن این ماجرا سکوت کرد و پس از آن نیز بنا بر وظیفه خود که انتشار اخبار و واقعیت است، به اندازه بضاعت و البته محدودیت‌های روزنامه در این باره نوشت و تلاش کرد. نیلوفر یک مأموریت ناتمام داشت؛ گزارشی تحقیقی درباره چرایی مرگ مهسا امینی، گزارشی که قرار بود در تعطیلات چند روز گذشته نوشتنش را شروع کند. فرصتی که هرگز به دست نیاورد و حالا امروز ششمین روز بازداشت خود را می‌گذراند. هنوز نه برای ما و خانواده نیلوفر حامدی، نه برای خود او دلیل این بازداشت مشخص نیست. او تفهیم اتهام نشده، ما امیدواریم دوباره به تحریریه برگردد. کیفش را روی میز بگذارد، نوای زیبای شجریان را در تحریریه پخش کند و خبرها را پیگیری کند، به سرتاسر ایران سر بزند و از زن‌های محروم و گمنامی بنویسد که قربانی تعصب می‌شوند. نیلوفر حامدی یکی از خبرنگارهایی است که این روزها بازداشت یا احضار شده‌اند. تماس‌های مکرر خوانندگان روزنامه شرق با تحریریه و پیگیری احوال او، بغض آنها پشت خط تلفن، نشانه آن است که او صدای مردم بود. ما خبرنگاریم آقای قاضی. بگذارید بی‌واهمه و ترس از انگ سیاسی‌بودن با همین حقوق‌های خنده‌دار و البته غم‌انگیز، دلمان به رساندن صدای آدم‌ها خوش باشد… بگذارید نیلوفر به تحریریه برگردد… به خاطر گریه همان مادری که امروز پشت تلفن گفت نیلوفر صدای دخترش بود، به خاطر بغض همان زن جوانی که گفت هر روز منتظر است خبر آزادی او را بشنود و به خاطر ما. ما یعنی همه خبرنگارانی که امروز منتظرند تا به این باور برسند که برای نوشتن حقیقت، هیچ چیزی آنها را تهدید نمی‌کند. بگذارید ما در تحریریه بمانیم و روزنامه‌نگار بمانیم… اجازه دهید چاپچی و چپ‌چین نباشیم آقای قاضی… .

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا