حق اعتراض و پرستار راچد

کامبیز نوروزی

فعلاً کاری به این ندارم که اعتراضهای چند هفتۀ اخیر در دانشگاهها و برخی مدارس از نظر سیاسی درست اند یا نه. اما اعتراض یک حق اساسی است و هرکس می تواند در چارچوب قواعد حقوقی و نظامات جامعۀ مدنی از این حق استفاده کند. چنین اعتراضاتی، حتی اگر وارد هم نباشند، بیانگر احساس مسئولیت اجتماعی افراد است.
  
اما تأسفبار است که دو مقام ظاهراً علمی و فرهنگی کشور اعتراض را در حد عدم سلامت یا عدم تعادل روان نگاه کرده و به سخافت تحریف می کنند.   
  
بعد از اظهارات وزیر آموزش و پرورش در مورد ارجاع دانش آموزان معترض به روانشناس، اینک سعدالله نصیری قیداری رئیس دانشگاه شهید بهشتی نیز در سخنی در مورد دانشجویان معترض مشابه می گوید:” ممکن است مجبور شویم دانشجویی را به مشاوره یا روان‌پزشک ارجاع دهیم، چرا که قرار نیست امنیت ۲۰ هزار دانشجو را به خاطر تعداد حداقلی از دانشجویان که خاطی هستند به خطر بیندازیم.”
  
در باب سقوط علم و فرهنگ در دولت همین مقدار بس که دو مقام رسمی که قاعدتاً باید منادی و مروج بینش علمی و تفکر فرهنگی باشند چنین سخنان غیرعلمی و غیرحقوقی و خودکامانه ای بر زبان می رانند.
  
معنا و مفهوم اظهارات آقای رئیس دانشگاه شهید بهشتی و آقای وزیر آموزش و پرورش این است که دانش آموز یا دانشجویی که معترض است گویی دچار اختلال یا عدم تعادل روانی است که باید تحت مشاوره و مداوا قرار گیرد. آنها چنان درک نازلی و البته بسیار خطرناکی دارند که گویی ارجاع به روانشناس یا روانپزشک در حکم یک تنبیه است و با این جملات دانش آموز یا دانشجوی معترض را انگار تهدید می کنند.
  
دیدگاهی که چنین سخنانی بر زبان می آورد ناخواسته مکنونات درونی خود را بروز می دهد که تسلیم و انقیاد یکی از معیارهای سلامت روان است. اگر کسی تسلیم نشود، اعتراض کند و جویای حقی بشود که برای خود و جامعه قائل است، لابد از سلامت روان برخوردار نیست. او باید درمان شود و یاد بگیرد که تسلیم و منقاد باشد. هرچه گفتند اطاعت کند و مجری فرمانهایی شود که به او می دهند.
  
در فیلم معروف دیوانه از قفس پرید(یا پرواز بر فراز آشیانۀ فاخته) ساختۀ میلوش فورمن پرستار راچد برای ممانعت از اعتراضهای رندال مک مورفی، ترتیبی می دهد که تکه ای از مغز او را بردارند تا در یک زندگی گیاهی اعتراضی از او سر نزند. میلوش فورمن در این فیلم انتقادی بصورت نمادین جامعه ای را تصویر می کند که در آن اعتراض ممنوع است و برای جلوگیری از آن مغز اعضای جامعه هدف قرار می گیرد و یک زندگی نباتی  به آنها تحمیل می شود.
  
این دیدگاه میل به خودکامگی را به سرحد خطرناکترین نظریه ها می رساند. انسان سالم، انسانی است که ساکت باشد، صدایش درنیاید، تسلیم زور شود و در برابر قدرت سرتعظیم فرود بیاورد. هرکس غیر از این بود فاقد تعادل روانی است و باید که به روانپزشک ارجاع شود تا درس عبرتی باشد برای دیگران که به قول رئیس دانشگاه شهید بهشتی” چرا که قرار نیست امنیت ۲۰ هزار دانشجو را به خاطر تعداد حداقلی از دانشجویان که خاطی هستند به خطر ” بیافتد. در چنین نگاهی روانپزشک و روانشناس نه درمانگر روانهای آسیب دیده و نجات بخش انسان، که مأمور اجرای مجازاتی است که با از بین بردن قوۀ اعتراض در دانش آموز و دانشجو باعث عبرت دیگر دانش آموزان و دانشجویان می شود.
  
نوع تفکری که در اظهارات این مقامهای دولتی آشکار شده است، بسیار هولناک و از بنیاد خطرناک است.
  
این تفکر فقط منکر آزادی یا حقوق اساسی انسانها نیست، بلکه برای حفظ خود به صراحت ذات هویت انسانی را به نفی و انکار کشانده است.
منبع: هم‌میهن
انتهای پیام

خروج از نسخه موبایل