مخاطب این مطلب افراد شنوایی هستند که با دیدگاه شنوا-برتریِ خود گمان میکنند ما ناشنواها مشکل داریم. همچنین کسانی که برای کسب درآمد یا شهرت و برای افزایش فالوئر در صفحات مجازی خود، بدون ارتباط با جامعهی ناشنوا فکر میکنند دارند برای حل «مشکل» ناشنواها تلاش میکنند بدون اینکه مشکلات واقعی جامعهی ناشنوا را بشناسند.
البته هرکس در زندگی مشکلاتی دارد. مشکل مالی، اجتماعی، شخصی، سیاسی و… ولی در اینجا تمرکز ما روی مشکلات جامعهی ناشنواست. مشکل مهم جامعهی ناشنوا تفکرِ شنوابرتری است. یعنی دیدگاهی که برای فرد شنوا حقانیت بیشتر، قدرت بیشتر، و آگاهی و درکی بیشتر از فرد ناشنوا متصور می شود. در این مطلب چندین مورد از رفتارهایی را که نشانۀ دیدگاه شنوابرتری هستند توضیح می دهم تا بیشتر با این نوع نگاه و آسیبهای آن آشنا شوید.
لازم به توضیح است که در این یادداشت، کلمهی ناشنوا یک مفهوم فراگیر است. در جامعهی ناشنوا افراد ناشنوا، نیمهشنوا و افراد ناشنوایی که کاشت حلزون کرده یا سمعک استفاده میکنند، افراد ناشنوای کم بینا و ناشنوا- نابینا، ناشنوای دو معلولیتی و غیره وجود دارند. همه این افراد جزء جامعهی ناشنوا محسوب میشوند. البته منظور از جامعهی ناشنوا کسانی است که با فرهنگ و زبان اشاره آشنایی دارند.
جملاتی که به ما گفته میشود
از آنجا که جامعه معمولا شنوایی را یک امتیاز و برتری میداند، بارها و بارها دیده و شنیده میشود که افراد شنوا رو به ما ناشنواها میگویند: «خدا شفا بده» و «خدا به شما کمک کنه» و «امیدوارم مشکلتون حل بشه!»
از اولین سوالهایی که فرد شنوا از ما می پرسد این است: «چرا ناشنوا شدین؟»، «درمان نمیشه؟» و حس بیگانگی و غیرعادی بودن به ما منتقل میکنند. یا افرادی که میخواهند مهربان باشند میگویند: «دل ناشنواها پاک است!» با این نوع نگاه و این جملات بارها در زندگی روبرو میشویم. همیشه به ما القا میشود که ما مشکل داریم و من برای پیدا کردن این مشکل تصمیم گرفتم بیشتر و بیشتر به ریشهی آن بپردازم.
چهار سال پیش یک بازیگر شنوا، خانم کتایون ریاحی که یک موسسهی خیریه راه اندازی کرده و از پزشکانی که عمل کاشت حلزون انجام میدهند حمایت میکند، در یک سخنرانی گفت: «امیدوارم یک روزی برسد که هیچ فرد ناشنوایی وجود نداشته باشد». سخنانی از این دست بسیار آزارنده است. انگار که ما ناشنوایان مزاحم جامعهی شنوا هستیم.
هر وقت در تلویزیون و فضای مجازی و روزنامه و مجله گفته های مردم و اظهار نظرهایشان درباره ناشنواها را میبینیم متعجب میشویم. مثلا زمانی یک فیلم کوتاه که در آن یک دختر کوچک با زبان اشاره صحبت میکرد در اینستاگرام منتشر شده بود؛ ببیندگان شنوا نظر داده بودند: «انشاالله روزی برسد که مشکلش کامل حل بشه مثل بقیه مردم راحت زندگی کنه» اولین سوال من این بود که کدام مشکل؟ دختری ناشنوا با زبان اشاره صحبت میکند، این نشاندهندۀ چه مشکلی است؟ احتمالا فرد شنوا حرف او را متوجه نمیشود چون زبان اشاره بلد نیست. پس یک تفاوت زبانی در اینجا مطرح است که باعث شده بینندهی شنوا حرف دختر بچه را متوجه نشود. فرض کنید اگر دختربچه شنوا بود و مثلاً با زبان بشاگردی، یکی از زبانهای کمیاب در ایران، صحبت کرده بود. آنوقت نگاه بیننده چه فرقی داشت؟
دومین سوالی که برایم ایجاد شد این بود که چرا این فرد نوشته مثل بقیه مردم راحت زندگی کند؟ مگر با زبان اشاره حرف زدن چه ایرادی دارد که تصور شده ما مثل بقیه راحت زندگی نمیکنیم؟
در ویدئوی کوتاه دیگری گریهی نوزاد ناشنوای کاشت حلزون شده با مادر شنوا دیده میشود. این فیلم بارها در اینستاگرام و شبکههای دیگر منتشر شده و افراد زیادی نظر دادند که چه عالی! کودک ناشنوا تبدیل به کودک شنوا شده است. درحالیکه واقعیت ندارد و عمل کاشت حلزون فقط یک جراحی است نه تغییر هویت ناشنوا به شنوا.
بسیاری از شنواها در اولین برخورد با ما میگویند: «ناشنواها خیلی باهوش هستند». این هم حرف عجیبی است. چرا فکر میکنند فقط ناشنواها باهوش هستند؟ مگر شنواها باهوش نیستند؟ کلا معنی باهوش بودن چیست؟ مطلبی در مجلهای چاپ شده بود درباره یک اپلیکیشن جدید برای ناشنواهایی که عمل کاشت حلزون انجام دادهاند. شخص مخترع در تبلیغ اپلیکیشن خود در مجله گفته «آنهایی که سیستم کاشت حلزونی استفاده میکنند به شدت باهوش هستند» آیا تکنولوژی یعنی سمعک و کاشت حلزون فرد را باهوش میکند؟ اگر باهوش میکند چرا خود شنواها کاشت حلزون نکنند تا بیشتر باهوش بشوند؟ و در جای دیگری نوشته «باید برای شنوا کردن این بچه ها تلاش شود تا مسیر زندگیشان تغییر کند. یک بچهی ناشنوا، کل مسیر زندگیاش غیر عادی میشود» لازم به ذکر است که کاشت حلزون، حتی با پیشرفتهای خوبی که در این مسیر رخ داده است، هیچوقت فرد ناشنوا را به یک شنوا تبدیل نمیکند. تجربۀ زندگی یک فرد کاشتی همچنان بیش از آنکه به تجربۀ فرد شنوا شبیه باشد به یک فرد ناشنوا شباهت دارد.
چرا مسیر زندگی ناشنوا را غیرعادی عنوان میکنند؟ چرا میگویند «پسرم را به مدرسه عادی فرستادم»، یا به ما میگویند «حتما با افراد عادی در ارتباط داشته باشید» درحالیکه منظورشان از عادی شنواست.
نوزاد ناشنوا ممنوع!
خیلی وقتها در تلویزیون و روزنامه و مجله و فضای مجازی نگاه منفی به جامعهی ناشنوا را تبلیغ میکنند. مثلاً پزشکان تلاش میکنند تا زوج ناشنوایی را که میخواهند ازدواج کنند از ازدواج منصرف کنند. همه میگویند «چه کار کنیم فرزند ناشنوا نداشته باشیم؟». سالها پیش در روزنامهی اطلاعات مطلبی چاپ شده بود با تیتر «ازدواج زوج ناشنوا خطرآفرین است.» همچنین با اینکه سقط جنین در ایران قانونی نیست و فقط درمورد بیماری و نقص عضو اجازهی سقط جنین داده میشود، اگر تشخیص جنین مبتلا به ناشنوایی پیش از هفته ۱۹ بارداری تایید شود، با رضایت خانواده مجوز سقط صادر میشود. زیرا ناشنوایی را یک بیماری میبینند.
افراد ناشنوا از خود میپرسند مگر ما مزاحمتی برای آنها ایجاد کردهایم؟ آیا ما ناشنواها جای آنها را روی کرهی زمین تنگ کردهایم؟
این شیوهها یادآور روشهای فاشیستی در زمان جنگ جهانی دوم است که معلولان و ناشنواها توسط نازیها کشته میشدند. در آن زمان پسران ناشنوای آلمانی توسط نازیها وازکتومی شدند تا در آینده نتوانند بچهدار شوند. البته این نوع عقیده که نقض حقوق بشر بوده است محکوم شد و ادامۀ این روش متوقف شده است. اما شبیه این ایدئولوژی هنوز هم در شاخهی پزشکی و در زمینهی شنواییشناسی و ژنتیک احساس میشود. این نگاههای منفی و ضدانسانی به جامعهی ناشنوا یادآور همان افکار اصلاح نژادی در تاریخ است.
بیشتر این واکنشها و رفتارها و اظهار نظرات ناشی از یک دید محدود به مفهوم «انسان کامل» است: هرکس توانایی شنیداری، دیداری و حرکتی دارد، یک انسان کامل است و به افتخارش شادی میکنند ولی بدون یکی از این حواس همه عزا میگیرند و دل میسوزانند.
این روزها از خودم میپرسیدم که چرا ما افراد جامعهای که زیاد دیده نمیشود، مشکلات را پذیرفتهایم؟ چرا باید بپذیریم که ما مشکل داریم؟ چرا باید ما «غیرعادی» باشیم و آنها «عادی» باشند؟
متاسفانه افرادی هستند که به حواس پنجگانه (بینایی و چشایی و شنوایی و بسایی) استناد کرده و انسان کامل را بر این اساس تعریف میکنند. اما این افراد حس مهمی را فراموش کردهاند. آن هم حس آگاهی و درک انسانی است که به واسطۀ آن متوجه میشویم چقدر این انسانها ناقص و غیر کامل هستند.
آگاهی و محیط اجتماعی
در مورد اثرات کمبود آگاهی در زندگی میتوانیم مثال پرورش و نگهداری از گیاهان را بگوییم. اگر گیاهی را در خانه بگذاریم و اطلاعات کافی از میزان نیاز گیاه به آب و نور و دمای مناسب نداشتهباشیم، ممکن است گیاه خشک شود یا عمر کوتاهی داشته باشد و این تقصیر گیاه نیست، بلکه تقصیر عدم آگاهی کسانی است که گیاه را در آنجا کاشتهاند. بخشی از کسب آگاهی و اطلاعات به مسئولیتپذیری برمیگردد. ما باید درمورد خود و دیگران مسئولیتپذیر باشیم و یکی از موارد مسئولیتپذیری این است که آگاهی کسب کنیم.
خیلی از آدمها برای «کمک» به جامعهی ناشنوا تلاش میکنند که ما را «نجات بدهند» بدون اینکه از ما سوال کنند واقعاً خواستههای ما چیست. آنها درخواستهای ما را یا اصلاً متوجه نمیشوند یا رد میکنند. مثلا به خواستهای ممکن و سادهای مثل زیرنویس داشتن برنامههای تلویزیونی یا استخدام مترجم زبان اشاره بیتوجهی میکنند. در عوض خواستهای خودشان را به ما تحمیل میکنند چون فکر میکنند ما مشکل داریم و باید مشکل ما را با رُبات و دستکش اشاره و تکنولوژیهای پیچیدهی دیگر حل کنند. و باز اینجا باید پرسید کدام مشکل؟ مشکل چه کسی؟
تصورات نادرست
تصور شنوابرتری در جنبههای مختلف زندگی افراد ناشنوا تاثیر گذاشته است. مثلا تصور اشتباه این است که بدون شنیدن صداهای خیابان رانندگی خطرناک است. درحالیکه از نظر آماری وقوع تصادف با راننده ناشنوا تفاوتی با راننده شنوا نداشته است. بهعلاوه، قدرت بصری و توان ردیابی اشیاء در محدوده دید پیرامونی در افراد ناشنوا از افراد شنوا بیشتر است و رانندگی بیشتر یک فعالیت بصری است. بر اثر این تصورات غلط، در سال ۱۳۸۴در ایران اعلام شد که اشخاص ناشنوا حق دریافت گواهینامهی رانندگی ندارند و رانندگی ناشنواها ممنوع اعلام شد. سه سال طول کشید تا سرانجام نهادهای غیردولتی ناشنوایان با تلاش زیاد توانستند دولت را قانع کنند که ناشنوایی و رانندگی تناقضی با هم ندارند و این حق به ناشنوایان برگردانده شد.
اولین بار ناشنوایان در ایران در دهه ۱۳۳۰ توانستند گواهینامه رانندگی بگیرند. هنوز در بعضی کشورهای منطقه ناشنوایان همچنان حق رانندگی ندارند و گواهینامه رانندگی برایشان صادر نمیشود. در حال حاضر رانندگی ناشنوا در ایران باید با برچسبی با آرم ناشنوا روی ماشین باشد، ولی در بسیاری کشورها چنین برچسبی ضرورتی ندارد.
آسیب دیگر ناشی از تصورات نادرست، ایجاد محرومیت زبانی است. آنچه که کودک ناشنوا توانایی خوبی در آن دارد، یعنی زبان اشاره، را از وی دریغ میکنند و در عوض کاری که نمیتواند، یعنی شنیدن و حرف زدن، را به او تحمیل میکنند. این عدم تناسب مشکلاتی برای کودک ایجاد میکند. بدینترتیب علت مشکلی که ایجاد میشود جامعهی شنوا-محور است، که به کودکان ناشنوا فشار میآورد که حرف بزنند یا در جلسات سخت و آزارندۀ گفتار درمانی شرکت کنند. دلیلش آنجاست که آنها فکر میکنند کودک ناشنوا مشکل دارد و او باید این مشکل را حل کند. اما واقعیت برعکس است: افراد شنوا میتوانند زبان اشاره یاد بگیرند ولی ناشنوا نمیتواند یاد بگیرد که بشنود.
تقریبا همهی اطرافیان فرد ناشنوا با زبان اشاره مخالفت میکنند. پزشکان و معلمان فکر میکنند زبان اشاره برای کودکان ناشنوا زیانآور است. بدون هیچ سند و مدرکی به کودکان ناشنوا آسیب میزنند و آنها را از زبان طبیعی و راحت خود محروم میکنند. و این محرومیت مشکلات زیادی برای کودک ناشنوا ایجاد میکند. اینجا هم باز باید بپرسیم وقتی میگوییم ناشنواها مشکل دارند این مشکل را چه کسی ایجاد کرده است؟
سازمانهای متولی امور
سازمان بهزیستی که یکی از متولیان اصلی امور ناشنوایان در ایران است، دیدگاههای نادرستی دربارهی ناشنوایی دارد. مثلا ناشنوایی را در زمرهی بیماریها طبقه بندی کرده است. وقتی مسئولان این سازمان در مورد زبان اشاره در سایتها و روزنامهها مصاحبه میکنند حرفهای غیرعلمی و نادرستی بیان میکنند. این سازمان ناشنواها را تشویق میکند که به سمت عمل کاشت حلزون و «درمان ناشنوایی» بروند. کارمندان سازمان بهزیستی که برای ناشنواها کار میکنند زبان اشاره بلد نیستند، با فرهنگ ناشنوا غریبه هستند و حتی نمیتوانند با ناشنواها صحبت کنند. این که خود کارمندان و کارشناسان امور ناشنوایان زبان اشاره بلد نیستند یک طرف، این سازمان حتی سرویس خدمات مترجم زبان اشاره برای یک مراجع ناشنوا ندارد. در واقع دسترسی یک ناشنوا به سازمان بهزیستی کاملا به بنبست میرسد.
تنها نکتهای که بهزیستی توانسته تبلیغ کند این است که کودک ناشنوا به شنوا تبدیل شود. در اخبار و گزارشهای بهزیستی انجام عمل کاشت حلزون را به عنوان موفقیت برنامههای خود اعلام میکنند.
بدینترتیب، درمقابل هزینههای هنگفتی که برای درمان ناشنوایی خرج میشود، به خواستههای ناشنوایان بیاعتنایی میشود. خواستههای ناشنوایان یکی این است که با زیرنویس و مترجم حرفهای دسترسی کامل به اطلاعات و خدمات برای ناشنوایان میسر شود. ولی این خواستهها سالهاست با بیاعتنایی و بیتوجهی کنار زده شده و از طرف دیگر تبلیغ و ترویج و هزینه برای کاشت حلزون روز به روز بیشتر میشود. درواقع این سیاست به سمت نادیده گرفتن کامل ناشنوایان در جامعه پیش میرود. بهزیستی و سازمانهای دیگر تنها تمرکز خود را برای ارائهی خدمات به کسانی گذاشتهاند که به سمت شنوا شدن پیش میروند و ناشنوایانی را که به عنوان ناشنوا در جامعه زندگی میکنند در محرومیت رها میکنند.
هرسال در هفتۀ جهانی ناشنوایان (در ماه سپتامبر) خبرنگاران و کارشناسان سازمان بهزیستی برای عقب نماندن از قافلۀ بزرگداشت ناشنوایان در جهان، به یاد ما میافتند، مصاحبه میکنند. مشکلات را مطرح میکنند و بعد همه چیز کنار گذاشته میشود تا سال بعد. گویا به مدت هفت روز به ما اجازه زنده بودن میدهند و بعد بازمیگردیم به حذف ناشنوایان.
سازمان دیگر، سازمان آموزش و پرورش اسثتنایی کشور است که آموزش کودکان و نوجوانان ناشنوا را مدیریت میکند. معلمانی که در این سازمان استخدام شده و میشوند همگی شنوا هستند و زبان اشاره بلد نیستند. چطور یک معلم با زبان طبیعی دانشآموز خود غریبه است و چنین ارتباط عاطفی و آموزشی چگونه ممکن است؟
مشکل چیست؟
مطابق با ایدئولوژی اصلاح نژادی که در زمان جنگ جهانی دوم به بیشترین شکل بروز کرد، معلولان و ناشنوایان باید از جامعه حذف میشدند. عقیمسازی بدون اطلاع شخص در آن زمان روی ناشنوایان انجام شد. این ایدئولوژی شاید دیگر وجود نداشته باشد اما امروز یک سیستم تبعیض و تحقیر هوشمندانهتر و مبهمتر در جامعهی ما وجود دارد. طبق این سیستم ناشنوایی یک «مشکل» است و برای حل یا درمان آن همهی سازمانها و افراد بسیج شدهاند. کمبود آگاهی عموم از زندگی اقلیت ناشنوا به این سیستم تبعیض و تحقیر سود رسانده است.
بسیاری افراد وقتی وارد شغل یا فعالیتی میشوند که به جامعهی ناشنوا ارتباط دارد، به جای آنکه برای کسب اطلاعات بیشتر به منابع درست رجوع کنند یا با خود ناشنوایان درباره زندگی و اولویتهای آنها صحبت کنند به سراغ روشهای کلیشهای درمان و دیدگاه «مشکلپنداری» ناشنوایان میروند. وقتی با مقاومت ناشنوایان مواجه میشوند آنوقت مسئولیت را به گردن آنها میاندازند: چرا با ما همکاری نمیکنید، چرا خودتان جامعه را آگاه نمیکنید، چرا وارد جامعه نمیشوید، چرا با شنواها تعامل نمیکنید و سوالاتی از این دست.
حالا دوباره باید این سوال را پرسید: مشکل از ماست یا از شما؟ پاسخ من این است که در واقع جامعهی ناشنوا یا اقلیتهای دیگر مشکلی ندارند بلکه گروهی مشکل دارند که نمیخواهند تنوع انسانی را روی کرهی زمین بپذیرند. همانطور که پیشتر گفتم داشتن حواس پنجگانه به معنای کامل بودن یک انسان نیست بلکه کمال انسان به درونیات و عقلانیت و وجدان بستگی دارد. ما را با نگاهی برابر و به صورت نوعی از تنوع انسانی ببینید. آنوقت شما یک انسان کامل و با شرافت هستید. بنابراین مشکلی که باید حل شود عدم پذیرش تنوع انسانی است. اگر افراد و گروهها به این پذیرش برسند، آنوقت ناشنوایان یا گروههای دیگر انسانی مثل گیاهی که در محیط مناسب از نظر نور و آب و هوا قرار گرفته است رشد خواهند کرد.
اگر مشکلی وجود داشته باشد ناشی از این است که افراد شنوا در مورد ما ناشنوایان قضاوتها و افکار نادرست دارند. زیرا تجربۀ زندگی ما را ندارند و به جای تلاش برای فهمیدن تجربهی ما تصورات غلطی درباره مفاهیم «سالم»، «عادی»، «نرمال» و «برتری» دارند. و این تصوراتشان سراسر تناقض است. مثلا خیلی از شنواها میخواهند زبان اشاره یاد بگیرند چون جالب است ولی با داشتن فرزند ناشنوا مخالف هستند. زبان و فرهنگی که توسط جامعهی ناشنوا به وجود آمده را میخواهند از ما یاد بگیرند فقط برای لذت بصری خودشان ولی اگر کودکی ناشنوا از این زبان استفاده کند حمایت نمیشود.
ممکن است خوانندۀ این مطلب احساس کند که لحن این نوشته زیادی احساسی است ولی هدف اصلی این بود که از جامعهای که خود را برتر و کامل میداند و به ناشنوایان بیتوجهی میکند گله کنیم و احساس خود را بیان کنیم و بگوییم ما هم هستیم و ما هم حق داریم حرف خود را بزنیم تا معلوم شود مشکل از کجاست.
انتهای پیام