برای آغاز گفتگو و پاسخ به انتقادات شما، ابتدا به این پرسش من پاسخ دهید که چرا در کشور آلمان، تحقیق یا رد مساله هولوکاست جرمانگاری شده است؟ یا در کشور فرانسه، مطرح کردن کشتار ارامنه و پذیرش آن به عنوان یک جنایت علیه بشریت جرمانگاری شده؟ این قانون بی هیچ زمینهای ۹ سال پیش تصویب شد و بر اساس این قانون، مجازات انکار قتلعام ارمنیان در ترکیه که اوایل قرن بیستم رخ داد، یک سال حبس و ۴۵ هزار یورو جریمه خواهد بود. البته تاکید کنم که از نظر من آن جنایتها رخ داده و من هیچ مشکلی با اصل ماجرا ندارم. یعنی در اصل هولوکاست بحثی ندارم؛ پرسش من در مورد «جرمانگاری»ِ صحبت کردن در مورد این مسائل است. حتی پیشاپیش و جهت اطلاع بگویم که من خودم اساسا موافق جرمانگاری نفی هولوکاست در آلمان و اتریش هستم. دلیل آن را هم قبلا نوشتهام. اما میخواهم بدانم برداشت شما از این مساله چیست؟
*آرمان امیری:
بسیار سوال خوبی است چون این پرسش سالهاست در کشور ما تکرار میشود و واقعا نیازمند شفافسازی است. البته من نظر خودم را میگویم. چون سابقه مباحثی که به این جرمانگاری یا اعمال محدودیت منجر شده را نخواندهام.
از نظر من، مساله انکار یا تشکیک در موارد جنایتهای آشکار بشری، مساله تخفیف و تقلیل اصل جنایت است. نوآم چامسکی را شما میشناسید. یک چپگرای آنارشیستی که به شدت هم با ساختار نظام غرب مشکل دارد. اتفاقا با همین ممنوعیت در مورد هولوکاست هم مخالف است و عمدا اسم خودش را در مقدمه کتابی زده بود که هولوکاست را به چالش میکشید تا نشان دهد از آزادی بیان منکران آن هم دفاع میکند. با این حال، جایی شنیدم که چامسکی یک تعبیر تکان دهندهای به کار میبرد و میگوید: «هرکسی که حتی بخواهد در مورد چند و چون ابعاد این جنایت تشکیک کند انسانیت خودش را از دست داده است».
برداشت من از سخن چامسکی این است که: «وقتی شما مشغول گمانه زنی میشوید که نخیر، ۶ میلیون نفر نبوده، نهایت ۶۰۰هزار نفر بوده»، دقیقا به صورت ضمنی دارید اصل جنایت را تخفیف میدهید. کراهتش را میریزید. حالا انگار ۶۰۰ هزار نفر باشد فاجعه سبکتر بوده! اصلا شما بگو ۶۰۰ نفر! چه فرقی میکند؟ هرچند دوباره تاکید کنم، من هم با اینکه چنین رویکردی را مایه تخفیف کراهت جنایت میدانم، اما همچنان در دفاع از آزادی بیان حد و مرزی ندارم و اتفاقا با قوانین آلمان که در این راه محدودیت گذاشته هم کاملا مخالفم.
اما به نظر میرسد، تجربه تاریخی اروپا (و البته نه آمریکا) نشان داده که تخفیف اصل جنایت، کار را همیشه به فاجعه میکشاند. یک دومینوی وحشتناک است که معمولا توقف ندارد. نمیشود گفت هرکسی رفت سراغ این تشکیک، جانی است یا جنایت برایش کراهت ندارد؛ اما جلوی این دومینو را نمیشود گرفت و به محض آنکه اصل کراهت جنایت را شکستیم، کار یک جماعت دیگر به تکرار همان فجایع کشیده میشود.
شما ممکن است مساله را از جانب «آزرده شدن بازماندگان قربانیان» ببینید. من مساله را از آن طرف میبینم و دقیقا، از همین زاویه است که به متنهایی از جمله یادداشت اخیر شما نقد دارم. شما دو موضوع را در دو کفه ترازو قرار میدهید. هرچند در نهایت خود جنایت را هم محکوم میکنید، اما نفس این مقایسه و نفس این وزنکشی، کراهت آن جنایت را تقلیل میدهد و به نظر من به فاجعه ختم میشود. البته، من هم برای پرهیز از سوءتفاهم تاکید کنم که من در این مورد هم، باز به آزادی بیان و نقد و گفتگوی متقابل باور دارم و نه کاریکاتور، نه نقد شما، نه تشکیک در هولوکاست و نه هیچ محدودیت دیگری برای بیان قائل نیستم.
*عبدی:
اظهارات شما نشان میدهد که نسبت به تبعات چنین آزادی حساس هستید. خوب اگر بر حسب تبعات بتوان مانع از گفتن نظری حتی علمی و پژوهشی شد چرا جلوی توهین که عملی لغو است و منجر به شکلگیری کینه و نفرت و سپس جنایت میشود نباید ممنوعیت قایل شد؟ فارغ از این نکته عرض می کنم که.
۱- نه، من اصلا از زاویه «آزرده شدن بازماندگان قربانیان» به موضوع نگاه نمیکنم. من معتقدم این مساله اگر به گونهای که شما مطرح کردید باشد در انگلستان و آمریکا هم باید ممنوع میشد که نشده. بنابراین دلیل مساله آن چیزی که شما گفتید نیست. به نظرم منطق اصلی آن محدودیت «امنیت» است. یعنی آلمانیها به این نتیجه رسیدهاند که اگر ما جلوی این ماجرا را نگیریم دوباره به همان وضعیت سابق بر میگردد. من هم از همین زاویه فکر میکنم که ممنوعیت قابل دفاع است. وگرنه جنایتهای دیگری هم در تاریخ بشر وجود دارد که نفی آنها ممنوعیت قانونی ندارد. حالا اگر شما از این زاویه به مساله نگاه کنید، کلا توهین به مقدسات دیگران در اروپا هم به همین اندازه خطرناک است. حالا شما ممکن است بگویید این گروهها حق ندارند مرتکب خشونت و جنایت بشوند درست است. اما در مبنای حقوقی، این گزارهها جایی ندارد. مبنای حقوقی را بر اساس واقعیت موجود میسنجند. اگر این استدلال را بپذیریم در باره هولوکاست هم باید همین را بگوییم که نقد و تردید آن نباید منجر به رواج جنایت یا به تعبیر شما «تقلیل کراهت جنایت» شود.
۲- نکته دیگری که در مباحث شما به چشم میخورد این است که مسائل را به مباحث فکری تقلیل میدهید. گویی اندیشمندان اروپایی یک سری مباحث را مطرح کردهاند و مردم هم قبول کردهاند و همه چیز تغییر پیدا کرده. در حالیکه این ظاهر ماجرا است. اینها بیشتر از اینکه مباحث حوزه اندیشه باشند در ابتدا مسائل اجتماعی هستند.
۳- اما نکته دیگری که در یادداشت من وجود داشت و شما اصلا به آن نپرداختید این است که چرا مکرون (رییس جمهور فرانسه) خودش از اینکه مورد تمسخر قرار بگیرد برآشفته میشود؟ چرا از حرفهای اردوغان به خشم آمده است؟ البته من باز هم موافق هستم که ناراحت بشود اما در منطق خودش این مساله توجیه نمیشود.
۱- در پاسخ به بخش اول باید بگویم که عرض من هم در مورد آن «دومینوی جنایت» تقریبا همان بود که شما با تعبیر «امنیت» یاد کردید. سر این شوخی اگر باز شود دوباره کار به جنایت میکشد. البته من خطر بازگشت جنایت را از همین زاویه «تقلیل کراهت جنایت» دنبال میکنم. اما اگر با منطق شما درخواست کنیم که حالا بیایید و برای پیامبر اسلام یک استثنا قائل شویم چون مسلمانان اروپا تحمل نمیکنند و دست به خشونت میزنند و امنیت بر هم میخورد، در واقع داریم توصیه میکنیم که در مقابل سیاست «النصر بالرعب» کوتاه بیایید. این حالت یک جور باجگیری پیدا میکند. انگار گروگانگیری از راه رسیده و میگوید الا و بلا من این امتیازات را میخواهم و این کار را هم با قتل و تهدید انجام میدهم. شما که اتفاقا دغدغه امنیت دارید، بفرمایید اگر جلوی این جماعت کوتاه بیاییم، آیا راه باز شدن همین مسیر را به دیگران هم نشان ندادهایم؟ اگر فردا هندو و سیلک و هر قماش دیگری هم همین کار را کردند چه کنیم؟ به قول معروف، حد یقف این شیوه از کسب امتیاز با توسل به زور و خشونت کجاست؟
۲- در مورد تقلیل مساله به حوزه اندیشه با شما موافق نیستم. مباحث فکری را من به نشانه اوضاع و احوال و دغدغهها به کار میبرم. قطعا این ایدهها به صورت انتزاعی به مغز متفکرین غربی راه پیدا نکرده است. هر اندیشهای خودش نشان دهنده و بازتاب دهنده خوبی از تحولاتی است که به آن نتیجهها ختم شده است.
۳- اما در مورد ناراحتی مکرون و اینکه رییس یک دولت (اردوغان)، به رییس یک دولت دیگر توهین بکند، مساله به کلی نامربوط به بحث ماست. چون کشیدن کاریکاتور مکرون در هر شکل و حالتی نه در مطبوعات خودشان و نه طبیعتاً در مطبوعات دیگر کشورها مورد انتقاد نیست و خودتان میدانید روزانه صدها موردش منتشر میشود. وقتی مقام ارشد حقوقی یک کشور به مقام ارشد حقوقی کشور دیگر توهین کند، کلا بحث خارج از دایره «آزادی بیان» و به عنوان یک بحران دیپلماتیک پیگیری میشود.
*عبدی:
۱- اساسا گره اساسی در بحث آزادی همینجاست که دریابیم نقطه بهینه را کجا انتخاب کنیم؟ وگرنه من هم میتوانم دقیقا معکوس استدلال شما را مطرح کنم. این موارد را در نهایت عرف اجتماعی است که تعیین میکند. ضمن اینکه بحث من در سطح «توصیف واقعیت موجود» است وگرنه در مورد تصمیم دولت فرانسه که من کاری نمیتوانم بکنم. وقتی من واقعیت را توصیف میکنم، قضیه متفاوت است با موقعیت توصیه کردن. ضمن اینکه اینجا حتی بحث توصیه هم مطرح نیست. وقتی جامعهای پیشرفت کند، به صورت اتوماتیکوار تساهلش افزایش پیدا میکند. به دلایلی کاملا جامعهشناسانه. متاسفانه جوامع اسلامی نسبت به جوامع غربی در مرحله ماقبل توسعه هستند.
نکته بسیار مهمتر اینکه این نوع توهینها یک عقبهای دارد. یعنی جوامع اسلامی سابقهای از غرب سراغ دارند که این واکنشها را نشان میدهند. اجازه دهید مثالی بزنم. مسخره کردن سفید پوستها اصلا معنای نژادپرستی ندارد. ولی تمسخر سیاهان نژادپرستی است هر چند هر دو یک رفتار است. چون به سابقه ماجرا مربوط میشود. جوک گفتن درباره اقلیتهای قومی توهین است ولی در باره اکثریت چنین تلقی وجود نخواهد داشت. نوشتن علیه یهود میتواند یهودستیزی تلقی شود ولی نوشتن علیه کاتولیکها در اروپا چنین نیست ولی در ویتنام ممکن است چنین تلقی شود.
نکته مهم دیگر اینکه اساسا به چه حقی سر کلاس درس چنین کاری باید انجام بشود که در بچهها تاثیر بدی بگذارد، معلم حق ندارد که از جایگاه برتری خود نسبت به دانش آموزان چنین استفادهای کند. کلا من نسبت به اصالت این شعار آزادی که غربیها در مواجهه با مسلمانان میدهند شک دارم چرا که در مورد یهودیها به سرعت واکنش نشان میدهند؛ اما در مورد مسلمانها خیلی کار خاصی نمیکنند.
۲- بلی. اندیشهها به صورت انتزاعی به ذهن کسی نرسیده و موافقم که در پیوند با محیط اجتماعیشان ایجاد شده است. اما اینطوری نیست که فکر کنیم با ترجمه این کتابها تغییری ایجاد میشود. همین حالا در کشور خودمان بسیاری از مدعیان آزادی و روشنفکری هستند که اگر پایش بیفتد خواهان بسیاری از سانسورها و محدودیتها میشوند که حد و حدودی ندارد. بنابراین مساله در سطح فکر نیست. مساله «آزادی» در درجه اول یک واقعیت و مساله اجتماعی است.
۳- در مورد مکرون من هم موافقم که این یک مساله حقوقی و کشوری است. اما چرا اینجا جلوی آزادی بیان را میگیرید؟ میگویم علتش این است که موجب تنش بین کشورها میشود. نمیشود که بگوییم مکرون حق ندارد به ملت ایران توهین کند، اما حق دارد به پیامبرش توهین کند. اگر ما میگوییم اردوغان هم نباید به مکرون توهین کند به خاطر عوارضی است که این کار دارد. همین عوارض را آن قضیه کاریکاتورها هم کاملا دارد. شما میتوانید بگویید که «نباید داشته باشد». آن بحث دیگری است. من در مورد واقعیتی دارم صحبت میکنم که میبینم. از همه مهمتر اصلا چرا باید از توهین آشکار دفاع کرد. فرض کنیم آزاد هم باشد چه مرضی است که به دیگران توهین کنیم وقتی که می توانیم و حق داریم که نقد کنیم.
*امیری:
۱- من صد در صد با شما موافقم که مساله آزادی، بسیار ظریف و وابسته به عرف اجتماعی است. مشکل، گویا از زمانی بحرانی شده که این «اجتماع» ابعادش تغییر کرده. یعنی شهروند ایرانی توقّعاتی از دولت فرانسه دارد! طرف با عرف کشور فرانسه قانون گذاشته و شما با عرف کشور ایران خواستار تغییر آن هستید. یا اینکه مهاجر از کشور خودش میرود به فرانسه پناهنده میشود. اما بعدش تازه میخواهد قوانین کشور جدید را هم با همان سنت قبلی خودش وفق بدهد. شاید در این مورد شما هم به یک «عرف جهانی» میخواهید استناد کنید و حرف من هم دقیقا از همینجا شروع میشود.
شما با این ملاحظات عرف جهانی، تکلیفتان در مورد مقدسات هندوها چه میشود؟ حالا اگر ۸۰۰ میلیون هندو به شما انتقاد کنند که در کشور خودتان هم باید مراعات مقدسات آنها را بکنید تکلیف چیست؟ احتمالا ما اینجا از خوردن گوشت گاو محروم میشویم! ضمن اینکه تکلیف خود آن هندوستان هم به ناکجاآباد میکشید اگر به جای این وزنکشیها و عدهکشیها، بر روی اصل تساهل تاکید نمیشد. در جهانی که هزاران دین و آیین با مقدساتی گاه بسیار عجیب و متناقض وجود دارد، بازی «احترام به مقدسات» ته ندارد. به نظرم از دو حالت هم خارج نیست:
یکی اینکه شمشیر بکشیم و ببینیم چه کسی زورش بیشتر است. جهان اسلام متحد علیه جهان مسیحیت و آن طرف هم یهودیت و آن طرف هم هندو و بودایی و خلاصه بجنگ تا بجنگیم.
حالت دوم اینکه این جنگ را از ابتدا متوقف و محکوم کنیم. بگوییم: بلی؛ هرکسی از توهین به مقدساتش ناراحت میشود، اما با توجه به اینکه دایره این مقدسات بینهایت گسترده است، بهتر است توصیه کنیم که افراد مشکلشان را در درون خودشان حل کنند و در عرصه عمومی به اصل کامل آزادی بیان وفادار بمانیم.
۲- در این زمینه بعید میدانم اختلافی داشته باشیم.
۳- در این مورد من همچنان با اصل استفاده شما از تعبیر «آزادی بیان» مشکل دارم. اساسا مساله «آزادی بیان» مربوط به حقوق فردی شهروندان است و نه نهادها یا شخصیتهای حقوقی. اردوغان به عنوان یک شهروند ترک یا فرانسوی یا هرکجا حق دارد هرچه دلش میخواهد به همه فحش بدهد. کما اینکه همه دنیا هرقدر دلشان بخواهد به ترامپ فحش میدهند و کسی هم سفیرشان را احضار نمیکند؛ اما در قامت رییس یک دولت، اساسا حقوق شخصی و شهروندی معنا و کاربرد ندارد. این دو بحث مجزا هستند. اینجا هم من در مورد توهین احتمالی مکرون به یک ملت یا مقدسات دیگران صحبت نمیکنم. اگر مکرون یا هر عضو حقوقی دیگری در فرانسه چنین توهینی انجام بدهد قطعا در عرف دیپلماتیک محکوم است و باید واکنش حقوقی متناظری دریافت کند. من در مورد شهروندان و نشریاتی صحبت میکنم که از حق آزادی بیان برخوردار هستند.
*عبدی:
۱- من اصلا به چنین چیزی به عنوان عرف جهانی اعتقاد ندارم. به صورت یک مساله اجتماعی به موضوع نگاه میکنم. قطعا هم در هندوستان به گاوها توهین نخواهم کرد. به هر دلیلی آن مردم این اعتقاد را دارند و اگر من توهین کنم کار احمقانهای است. به همین دلیل که اجتماعی نگاه میکنم هم تاکید دارم که رفتار فرانسویها قابل قبول نیست. شخصا موافق نگاه قوممدارانه نیستم و با آن مخالفم.
۳- شما این را از کجا دارید میآورید که مکرون حق ندارد این حرف را بزند چون شخصیت حقوقی دارد؟ مکرون یا اردوغان به صورت فردی حرفشان را میزنند. جدا که نمیکنند از موقعیت رییس جمهوری. اما اینکه بگوییم این حقیقی یا حقوقی است در عوارض ماجرا تغییری ایجاد نمیکند. اصلا چه کسی گفته یک شخصیت حقوقی نمیتواند حرف آزاد بزند؟ بحث باید بر سر نتایج و تبعات کار باشد. این نتایج است که تعیین میکند چه چیزی باید منع شود و چه چیزی نباید. از این جهت من تاکید دارم کاری که فرانسویها میکنند زیاد قابل فهم نیست و حتی مثلا انگلیسیها به این شیوه رفتار نمیکنند.
*امیری:
۱- در مورد مساله عرف، از دو حالت خارج نیست. یا اینکه عرف جهانی را ملاک قرار میدهیم. چون بخشی از مساله این است که یک نفر در فرانسه کاریکاتور کشیده و خون تمام مسلمین جهان به جوش آمده است و رهبران سیاسی ما هم از اینجا دارند مساله را محکوم میکنند. عرض من این است که در این مدل عرف جهانی، باید آمادگی این را هم داشته باشیم که فردا مردمان یا رهبران هندوستان هم از داخل کشور خودشان برای جامعه و قوانین ما تعیین تکلیف کنند.
اما شما تاکید دارید که به این عرف جهانی باوری ندارید و در دل عرف جامعه صحبت میکنید. مثلا در هندوستان قوانین و عرف هندوستان را رعایت میکنید و در ایران قوانین و عرف ایران را. اینجا مساله فرانسه دوباره جدی میشود: در کشور فرانسه، بنابر عرف و قانون این کشور، تصمیم بر آن شده که کاریکاتور همه را بکشند. از جمله پیامبران ابراهیمی، ولو حضرت مسیح یا موسی که مدام هم کشیده میشود و آب از آب تکان نمیخورد. حالا این وسط یک اقلیت دارند عرف را به چالش میکشند. مدعی هستند ما نمیپذیریم. نه عرف را. نه قانون را. بلکه با چاقو و اسلحه علیه این عرف اکثریت قیام میکنیم. خب تکلیف آن جامعه چیست؟
باز هم یک مثال دیگر بزنم. بنابر هر عرف و سابقهای که بوده، جامعه فرانسوی حق مالکیت خصوصی را به رسمیت شناخته است. حالا فردا یک عده قیام کنند که نخیر، ما مثلا مارکسیست هستیم یا به هر دلیل مالکیت خصوصی را قبول نمیکنیم. میخواهیم دزدی کنیم و اگر لازم شد سلاح هم به کار ببریم. خب جوابشان ساده است. پلیس میآید و اینها را بازداشت میکند و رییس جمهور هم تاکید میکند ما در اجرای قوانین به کسی باج نمیدهیم و این شورشها را به هیچ وجه تحمل نمیکنیم.
چطور شما میتوانید به ضرورت رعایت عرف اجتماعی تاکید داشته باشید، اما خواستار ایجاد استثنا برای اقلیت مسلمان فرانسه شوید؟
۳- در مورد مکرون و اردوغان، به نظرم ریشه اختلاف این است که من بحث را از وجه «حق آزادی بیان» به عنوان یک «حق شهروندی» دنبال میکنم که ربطی به جهان سیاست ندارد و طبیعتاً سیاستمدارها نمیتوانند در ادبیاتشان به چنین حقی استناد کنند. شما مساله را به کلی از منظر «تبعات» دنبال میکنید و به نتایج دیگری میرسید. این اختلاف نظر در زاویه ورود، احتمالا باعث میشود امکان همگرایی زیادی وجود نداشته باشد. من فقط به عنوان صحبت آخرم عرض کنم:
وقتی از منظر «حقوق اساسی» به موضوع وارد میشویم، دیگر نتایج ماجرا چندان ملاک عمل نیست. نتیجهگرایی، البته دستگاه منسجم و مشخصی است، اما در موارد بسیار با حقوق اساسی در تناقض قرار دارد. حقوق اساسی، گاهی ممکن است حتی با «منفعت عمومی» هم در تناقض قرار گیرد. اینجا ممکن است کسانی به همان «بیشترین خیر برای بیشترین مردم» استناد کنند که در مباحث نظری، «جرمی بنتام» بزرگترین مدافعاش بود. من اما، همچنان به اولویت همان «حقوق اساسی» باور دارم که حتی میتواند در مقابل «منفعت عمومی» قرار بگیرد و برای پرهیز از ورود به این بحث نظری، به همین میزان اکتفا میکنم که اگر فقط بخواهیم به نتیجه نهایی بیندیشیم و منفعت و خیر نهایی را در نظر بگیریم، ممکن است در مواردی به این جمعبندی برسیم که یک عده اقلیت را بکشیم یا اموالشان را غارت کنیم و در اختیار اکثریت قرار دهیم. همچنین، از منظر نتیجهگرایی، رفتارهایی همچون «بردهداری» به سادگی توجیه میشود چون واقعا به رشد و جهش اقتصادی و پیشرفت یک کشور کمک میکند. اما حقوق بنیادین، حتی منفعت و نتیجه احتمالی این موارد را هم رد میکند. در ادبیات اسلامی هم شاید رد پای چنین ایدههایی را بتوان با تقابل قرار دادن «حق» و «مصلحت» سنجید که البته چون من دانش کافی برای ورود بدین مجادلات فقهی را ندارم فکر میکنم این را همینجا متوقف کنیم بهتر باشد.
*عبدی:
۱- گمان نکنیم که هر چیزی را میتوان در قانون به دقت مشخص کرد. قطعا این چالشها ایجاد خواهد شد که حد توهین کجاست؟ خوب آنان کاریکاتور بکشند اینها هم تحریم خرید اجناس کنند. کار به کجا خواهد کشید؟ بعلاوه هر توهینی که چنین بازتابهایی ندارد. نمیفهمم چرا اصرار بر عادی کردن چیزی است که حتی اگر هم عادی و مجاز باشد کار درستی نیست چه رسد که نفرت و کینه ایجاد کند.
در باره وجود قوانین در فرانسه با شما موافقم ولی اگر این قوانین چنین تبعاتی دارد به ناچار باید آن را نقد کرد، همچنان که قوانین خودمان را نقد میکنیم. شما واقعیت را دوقطبی میکنید و در نهایت یک قطب را نفی میکنید این کاری است که به راحتی میتوان علیه منطق شما بکار برد و با توسعه توهین و لودهبازی نشان داد دنیا را به سوی نفرتپراکنی میبریم که نهایت آن ترویج خشونت است. در واقعیت ما باید نقطه بهینهای را انتخاب کنیم که بر حسب شرایط توهین باشد. در ابتدا در این مورد توضیح دادهام که این مساله به شدت نسبی است. بعلاوه در همان کشورهای غربی نفرت پراکنی ممنون است من نمیدانم چرا نباید توهین را مصداق نفرت پراکنی دانست؟
مثال مارکسیستهایی هم که زدید از شما بعید است من هم می توانم مثالهای دیگری بزنم. که بیانش زشت خواهد بود. با این موارد که نمیتوان قاعدهای را نفی یا تایید کرد.
۳- اول این که حقوق اساسی یک ترم سیال است. فریب کلمات را نخوریم. در عمل هم همیشه در تعارض با حقوق دیگر قرار می گیرد. کافی است که به رفتار آمریکاییها پس از ۱۱سپتامبر مراجعه کنیم که چگونه حقوق اساسی در برابر حفظ امنیت رنگ میبازد. این حقوق هنوز هم به سرمنزل مقصود نرسیده و میتواند توسعه یابد. حق اجتماعی در نهایت حقوق فردی را محدود میکند از محیط زیست بگیرید تا آزادی بیان. باید نقطه بهینه را پیدا کرد و این نقطه هرجا باشد توهین و تحقیر نیست.
انتهای پیام