پس از تشدید نبرد های ایران و روس عباس میرزا پیکی به تهران می فرستد و تقاضای نیرو و ادوات جنگی می نماید شاه قاضی بر ولایات تحت الامر پیک گسیل می دارد و چنین فرمان می دهد که هر والی از دلاوران و دلیران نیرویی گرد آورد و به یاری عباس میرزا بشتابد و چون نامه را بر والی سمنان خواندند گروهی از مردان جنگی و پهلوانان غیرتمند آن دیار را فراخواندو تسریع در تدارک فوج نمود و امیر سپاه را پهلوان صحاف سمنانی که یکی از دلاوران و پهلوانان آن دیار بود و اجدادش در نبرد مهماندوست دامغان در رکاب نادر شاه جنگیده بودند و سپاه اشرف افغان را تار و مار نموده بودند و خودنیز بارها سر از تن یاغیان جدا نموده بود به امیری فوج سمنان نهاد و سعید خان دامغانی و ذوالفقار خان سنگسری نیز با مردانشان در جوارش قرار گرفتند و پس از رسیدن به تهران با قدری مهمات واسلحه به سوی سرحدات روانه شدند وچون پهلوان صحاف سمنانی به نزد عباس میرزا شرفیاب شد و در پاسخ عباس میرزا که گفت تو که هستی چنین گفت فرزند ایرانم و از خاک سمنانم. روایت می کنند چون عباس میرزا بر چهره فراخ و تیغدیده و محاسن دلاور سمنانی نگریست از هیبت وی تحت تاثیر قرار گرفت و پرسید توو مردانت در جنگ تبحر دارید دلاور سمنانی چنین گفت نسل اندر نسل سرباز بودیم پدرانمان در رکاب نادر جنگیدند و من هم در رکاب شما می جنگم تا پای متجاوز به وطن را قطع کنم و تقاضای اسلحه و مهمات و توپ نمود که بدلیل کمبود مهمات به او داده نشد جنگ در مراحل حساس بود و سپاه ایران تضعیف شده بود خبر رسید قسمتی از قوای روس قصد گذشتن از ارس را دارند عباس میرزا فوج سمنان را بالفور به جناح چپ سپاه بجهت جلوگیری از نزدیک شدن روسها به رود ارس فرستاد این فوج با اسبها در مسیر حرکت قوای روس در پس تنگه ای کمین گرفتند دلاور سمنانی به مردانش گفت خون ما قابل خاک وطن را ندارد و شرف ما به این است که تا زنده ایم و جان در بدن داریم احدی از سربازان روس زنده از تنگه عبور ننماید قراولان و مخبران محلی قشون خبر آوردند سواران روس در پیش از پس گردان توپخانه صحرایی بسرعت در حرکت است بالفور جلسه امیران برگزار شد و تصمیم بر این شد در دو طرف تنگه مردان ذوالفقار خان سنگسری و بابا خان دامغانی قرار گیرند و پهلوان از روبرو باتفاق بیش از ۲۰۰جنگجو در پس تنگه بر روسها بتازد وضع سپاه ایران بسیار تاثر انگیز بود و روسها راه را در پیش بی خطر و باز می انگاشتند چون پیش قراولان فوج روس در تنگه قرار گرفت مردان قومس تیر بر آنان انداختند و بسیار کشتند و سپس بر آنان تاختند و باقیمانده را تار و مار کردند چون خبر به ژنرال روس رسید وی که انتظار این حمله را نداشت در فکر فرو رفت و لشگر را متوقف ساخت و از کم و کیف فوج قومس بوسیله تعداد اندکی از پیش قراولان که فرار کرده بودند آگاه شد از سوی دیگر نفرات پهلوان قومس که راه بسیار آمده بودند و از یکروز نبرد خسته شده و مشغول مداوای زخم هایشان بودند و فاقد امکانات دارو یی و لوازم استراحت بودند شب را زیر بارش باران بسر می بردند ژنرال روس بر آشفت و چنین گفت چطور عده ای با اندکی تفنگ شمارا چنین بخاک وخون کشیدند و با خشم سپاه را شبانگاهان بحرکت در آورد. نزدیک سپیده دم فوج قومس در خواب بودند ناگهان دیده بانان صدای سم اسبان روس را شنیدند و تا بخود بجنبند و لشگر را از خواب بیدار کنند روسها بسیار نزدیک شده بودند نبرد بصورت غافلگیرانه ای شروع شد و توپچی های و تفنگداران روس بی امان آتش گشودند و دلاوران قومس یک بیک بزمین می افتادند پهلوان چون وضع را چنین دید با تعداد اندکی از یارانش بتاخت رو بسوی توپخانه شتافت و از میان آتش و خون گذشت در حالیکه تیراندازان روس و توپچیها او و یارانش را امان نمی دادند خود را به خط توپچیهای روسی رساند تیر های زیادی در بدن داشت انگار غیرت ایرانی وی مانع احساس درد شده بود و زمانیکه با یورش سر بازان روسی از اسب بزیر آمد تعدادی از آنها را بزور بازو و سرنیزه کشت و مجروح کرد اما خون بسیاری که از وی رفته طاقت از او ببرید و …. ژنرال روس که این صحنه ها را دید سربازان را بکناری زد و نگاهی تحسین برانگیز بر چهره و بازوان نیرومند و خونین دلاور کرد “لابد پیش خود فکر می کرد این مرد یا دیوانه بود یا عاشق که چنین می جنگید و حتما دریافت که او عاشق خاک وطنش بود” و پس از پایان درگیری که منجر به شهید شدن اکثریت فوج قومس در سرزمینهای آران در راه وطنشان شده بود دو تن از اسیران را فرا خواند و ارابه و اسبی به آنان داد و گفت جنازه این مرد را با احترام بخاک بسپارید …..و پیکر این شهید وطن با احترام در سرزمین آران (آذربایجان جعلی) دفن شد .
انتهای پیام