مسعود امیرزاده: مردگانی که زمین را ترک نکرده اند و تمدنهایی که هنوز پای بر خاک میفشرند، داستان کهنه فلاتی است که ایران نام دارد.در هر گوشه آن هنوز گهواره زرینی از تمدن در نوسان است،تا سمفونی نیاکان ما را از دوردستها در گوشهایمان بخواند و در چشمان پدیدار سازد.
هیچکس آمار دقیقی از این یادگاران تمدنی که توسط مخازن سدها بلعیده شدهاند، ندارد و احتمالا هرگز این روی سیاه تاریخ کاملا رسوا نخواهد شد. اما آنچه را که میدانیم برای شرم همه زندگان کافی است چه آنها ساختند، چه آنها که آب بر آرامگاه مردگان ریختند و چه آنها که به نظاره نشستند و سکوت را تنها چاره دانستند.
ازقرار سد خرسان ۳ نیز چنین طعمهای از تاریخ را نشانه کرده است، گورستانی ایلامی!
این یکی از مغالطاتی است که گریبان ما را گرفته و رهایمان نمیکند، تا دادی را میخوانیم، ده مقابل آن پیش چشممان میگذارند تا آنچه آوردهایم مدفون مصیبهای دیگر شود.درجایی ۱۷ روستای منطقه سادات محمودی به زیر آب میروند و بلوط و چشم اندازهای زنده نابود میشوند، در جایی که تمدنهای برقرار و مردمان دارای حیات و حق حرمت و حقوقی ندارند،بر مردگان خموش چه رحم و مروتی روا شود؟!
اما مگر ما همان مردمان نبودیم که مردگان حرمتی بیش از زندگان داشتند و دشنام بر آنها زشت ترین کار و عقوبتی سنگین در پی داشت؟ مگر ما همان مردمان نبودیم که در گورهایمان زیور و ابزار زرین همراه رفتگان برجا گذاشته تا سفر مرگ بی ساز و برگ نباشد؟ مگر آن نبودیم که سنگ های مزار جلوه گاه هنر میشد تا باز از مرگ گل و سرو روید و شاخ به آواز عندلیب مهمان شود؟ نبودیم آن مردمان که عزا را چون سرور با شکوه انگاشته مردگان را همچنان زندگان تنها نمیگذاشتیم؟
چه شده است که چنین تاریخکش شدهایم؟ از چه رو صفحات هویت و شناسه خود را در این سرزمین تشنه کام به آب میشوریم تا چیزی برجای نماند.عجب حکایتی است ما را، که عطش در جایی بیداد میکند در نقطهای دیگر آب به خانه مردم میریزیم و تن تاریخ را با آن در هم میکوبیم.
سد خرسان ۳ میرود که برگ دیگری از تمدن فلات ایران را برکند، مردمان آواره سازد، خرده تمدنهای برقرار را سرگردان حاشیه شهرها سازد و درختان و گیاهان را خفه کند،رودی به بند کشد و چشم اندازهای هوشبرانه کور کند…سد دیگری در دره آباد دیگری دارد، تنوره میکشد.
انتهای پیام