سخن هرچه زین گوهران بگذرد نیابد بدو راه، جان و خرد
خرد گر سخن برگزیند همی همان را گزیند که بیند همی (فردوسی )
من قلمم ! او که اسمش مقدس است، مرا آزاد آفرید.
هیچ تازیانهای صدای مرا خاموش نمیکند که حکم اوست که بگویم حقیقت را.
تیغی بر تنم بنشیند بینفس نخواهم شد، بلکه تکثیر میشوم!
بینهایت بر روح و جسم سپید کاغذ ! آنچه را که بر همگان میرود!
سکوت بر من راهی ندارد
چرا که آن آفریننده زمین و آسمان در وجودم جوشش نهاده است
تا فریاد برآورم واقعیت را حتی آنان که پنهانند!
من قلمم
ایستاده در برابر هجوم تندبادها
شاید خم شوم
اما نمیشکنم !
ایستاده در کنار آنانی که سوگند یاد کردهام تا رهایی واجرای عدالت.
نور میتابانم در پستوی تاریکی ها تا همگان بدانند که چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند!
فردوسی آن حکیم و زنده کننده زبان پارسی مرا دستور داده تا برای زمان خود و آیندگان بگویم:
کنون ای خردمند وصف خرد بدین جایگه گفتن اندرخورد
بگو تا چه داری بیار از خرد که گوش نیوشنده زو بر خورد
من قلمم که وصف خرد کنم با دستان خردمندان تا بیخردی مجالی برای خودنمایی نداشته باشد.
حکایت کنم آنچه را که بر
بر دبیران خوش سخن
حقیقت جو و حقیقت گو رفته است.
من قلمم خرد را در هر کوی و برزن آواز میدهم با جوهر تن !
جاری میسازم این رود پراندیشه و پر نغز را تا همگان از آن بنوشند در تنگسالی .
من قلمم که در دستان اندیش ورزان برای زدودن پلشتی ها؛ در برابر نیزه داران!
می نویسم و می گویم تا گوهر حقیقت چون مروارید نمایان شود!
اما می دانم، قلم های مصنوعی، چون خنجری در کف زنگیان مست!
گلوی حقیقت می برند تا مردم فریفته شوند! چون آن شیادی که مار آورده بود!
اما نه!! هستند قلمهایی که از مردم می نویسند و افشا می کنند حکایت شیادان مار بدست را!
آنها نمی دانند که در عصر دیتا ها فریادها و نوشته ها به چه سرعت طیرالارض می کنند و تکثیر می شوند.
تا جهل مرکب مجال رشد نیابد.
زنگیان هیچ از رسانه نمی دانند!
آنان هر آنچه نقال گفت نقاشی می کنند وبردیوار شهر می آویزند!
اما من خبرنگارم از حقیقت می نویسم، حقیقت هم تلخ است !
از همین رو خبرنگارانی که به حقیقت رسیده اند و از آن می نویسند در محدودیت قرار می گیرند!
و از حقوق همگانی محروم می شوند!
تا به سکوت و سکون وادارشوند!
اما خون در رگهای قلم چنان گرم و پویاست که محدودیت و محرومیت نمی شناسد!
دربرهوت اندیشه، رسانه های آزاد چون رودی مردم تشنه را زلال آگاهی می نوشانند و
در خوابگه مورچگان آب می ریزند.
خرد چشم جان است چون بنگری/ تو بی چشم جان آن جهان نسپری
نخست آفرینش خرد را شناس / نگهبان جان است و آن را سه پاس
سه پاس تو گوش است و چشم و زبان / کزینت رسد نیک و بد بی گمان(فردوسی)
انتهای پیام