به نظر شما در مورد ادبیات گذشتهٔ ایران باید از چه اصطلاحی استفاده کنیم؛ میراث مشترک یا ادبیات ایران؟ به عنوان مثال، مولوی که متولد بلخ است و آن زمان بلخ جزئی از ایران بوده، حالا مثنوی مولوی میراث مشترک ما و افغاستان است یا صرفاً ادبیاتی است ایرانی؟
به نظرم، باید بین هویتِ فرهنگیِ ایرانی و هویتِ سیاسیِ ایرانی تفکیک قائل شد. مثال میدهم. کسانی که در جهان امروز عرب استند حتماً از عربستان سعودی نیستند؛ از نظر سیاسی، ممکن است مصری، یمنی، عراقی، سوری، قطری، اماراتی و … باشند، اما هویت فرهنگیشان عرب است. ایرانی به عنوان یک کلانهویت باید مانند هویت عرب در منطقه باشد.
اگر هویت ایرانی را به عنوان یک کلانهویت تفهیم کنیم، به نظر من، معضل اینکه مولانا، سنایی، کمال خجندی، ابوریحان بیرونی، جامی و … ایرانی استند یا نه، رفع میشود. هویت ایرانی بایستی از هویت شهروند جغرافیای سیاسی ایرانِ امروز تفکیک شود تا قابل درک شود. اگر کلانهویت ایرانی تفکیک نشود و این هویت تقلیل داده شود به مرزهای سیاسی جمهوری اسلامی ایران، دیگر نمیتوان رودکی، رابعه، سنایی، مولانا، ابوریحان و … را ایرانی دانست.
حقیقت این است که ما میراث فرهنگی مشترک نداشتهایم، بلکه میراث فرهنگی واحد و یگانه داشتهایم، زیرا در قرن دهم هجری شمسی افغانستان، کشورهای آسیای میانه، یمن، عراق، آذربایجان، بخشهایی از پاکستان، جمهوری اسلامی ایران یعنی مرزهای سیاسی ایرانِ امروز و …، همه، ایران بودهاند. اما ایران پس از قرن دهم به کشورهای متفاوتی تقسیم شده است. بنابراین بخواهیم یا نخواهیم، در هر صورت، ناگزیریم واقعیت سیاسی موجود را بپذیریم که جمهوری اسلامی ایران یکی از جغرافیاهای سیاسی در حوزهٔ ایران پیش از قرن دهم است. تنها امتیازی که جمهوری اسلامی ایران نسبت به دیگر جغرافیاهای سیاسی در حوزهٔ ایران بزرگ یا همان ایران پیش از قرن دهم دارد این است که نام ایران در این جغرافیای سیاسی حفظ شده است.
چرا مسئلهٔ ایرانِ فرهنگی و کلانهویت ایرانی تا این اندازه برای شما مهم است؟
ما که بیرون از جغرافیای سیاسی ایرانِ امروز دربارهٔ کوچکشدن زبان فارسی و فرهنگ ایرانی هشدار میدهیم واقعیتی را بیان میکنیم که رخ داده و اتفاق افتاده است. چند قرن است زبان فارسی و فرهنگ ایرانی رواج خود را حتی در جغرافیای بومی خود از دست داده است. این را ما در بیرون از جغرافیای سیاسی ایرانِ امروز دیدهایم که چگونه زبان و فرهنگ ما حذف شده و حذف میشود.
آسیای میانه جغرافیای بومی زبان فارسی و فرهنگ ایرانی بود. سمرقند و بخارا پایتخت ایران در دورهٔ سامانیان بود و ادبیات فارسی بعد از اسلام از آنجا گسترش یافت. اما واقعیت این است کسی امروز نمیتواند قبول کند که سمرقند و بخارا مرکز زبان فارسی بوده است. وقتی میگوییم رودکی شاعر ایرانی است، به این میاندیشیم که رودکی در کجای ایران بزرگ زندگی میکرد و فعلاً وضعیت زبان فارسی در محل زندگی این شاعر ایرانی چگونه است؟ خط و نوشتار زبان فارسی هفتاد سال پیش در تاجیکستان، زادگاه رودکی، به روسی تغییر یافت و زبان فارسی در سمرقند و بخارا به نفع زبان ازبکی جا خالی کرد. دیگر از سمرقند و بخارا «بوی جوی مولیان و یاد یار مهربان» نمیآید. اکنون که با شما این مصاحبه را انجام میدهم، زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در کشور من حذف میشود که شما شاهد آن استید و حکومت جمهوری اسلامی ایران ممکن است به این دلیل سکوت کرده که افغانستان، یعنی خراسانِ دیروزِ ایران، دیگر یک کشور خارجی است و مسائل زبانی و فرهنگی آن به ما ربطی ندارد. با آمدن طالبان عنوانها و نامهای فارسی از وزارتخانهها و ادارات دولتی حذف شدند. نوشتنِ درخواست به زبان فارسی در ادارات دولتی از رواج افتاد. اعلامیههای امارت طالبان به زبان پشتو و انگلیسی نوشته میشوند. واژههای اصیل زبان فارسی مانند دانشگاه از نام دانشگاهها با این برچسب حذف شدند که این واژهها ایرانی استند. رسمیت جشن نوروز ممنوع و از تقویم حذف شد. تقویم شمسی به قمری تغییر یافت. اینها واقعیتهایی استند که به تازگی رخ داده است.
دیدِ ما به ایرانِ امروز آخرین سنگر زبانی و فرهنگی ما است و میخواهیم ساکنان این سنگر این خطر را درک کنند. زبان فارسی و فرهنگ ایران در کنار ایران امروز و به تعبیر ما بیخ گوش ایران، یعنی افغانستان، دچار چنین سرنوشتی شده است، اما در ایران کسی احساس نگرانی نمیکند. افغانستان آخرین جغرافیای بیرون از ایرانِ امروز است که زبان فارسی و فرهنگ ایرانی از آنجا زدوده و حذف میشود. من مطمئن استم پس از حذف زبان فارسی و فرهنگ ایرانی در افغانستان، بحث حذف زبان فارسی به داخل ایران امروز کشانده میشود.
انتهای پیام