افاضات فیل عینکی! تحصن در مقابل استانداری

نوشته ی: راشدانصاری

جای شما خالی روز گذشته سوار بر موتورسیکلت، عازم استانداری بودم. جهت اطلاع شما بگویم که محل کارم آن جا نیست، اما به هر حال استانداری است دیگر! به این دلیل جای شما را خالی کردم!
نرسیده به استانداری بودم که خودرویی با سرعت تمام از سمت دریا آمد و چنان زد پرتم کرد توی هوا که بی شوخی برای لحظاتی آن بالا همراه با تعدادی مرغ دریایی مشغول بال زدن بودم! جای شما خالی هنوز نقش بر زمین نشده بودم که بی هوش شدم. در عالم بی هوشی نمی دانم چه شد که به هوش آمدم. چرا که مگر می شود کسی تصادف کند و بی هوش شود، اما در عالم بی هوشی باز هم در همان نقطه ای که بی هوش شده است، همه چیز را مثل سابق ببیند و بعد برای خوانندگان عزیز بنویسد!؟
اولین باری بود که این اتفاق برایم رخ داده بود. بی هوشی که خیر، چون چندبار تا حالا به خاطر عمل و….بی هوش شده ام، منظورم در عالم بی هوشی حواسم جمع باشد و همه جا را ببینم و به هوش آمده باشم!
به هر حال چون یادم آمد که قبل از بی هوشی داشتم می رفتم استانداری، رفتم به سمت در ِ ورودی که عده ای تحصن کرده بودند. در آن جا اولین شخصی را که دیدم،اگر گفتید چه کسی بود؟ بله ،طبق معمول درست حدس نزدید! چرا که رییس صنعت و معدن و تجارت بود! نه یک آدم معمولی! با دیدن ایشان بر تعجبم افزوده شد و پرسیدم:” مهندس، شما دیگه چرا؟” گفت:” من هم مثل بقیه مشکل دارم.” گفتم:” مشکل شما چیه قربان؟”
– امسال ورشکست شدیم، ولی کسی پاسخ گو نیست!
– جدی؟ شما هم…؟!
– بله.
مشغول صحبت کردن با رییس صنعت ، معدن و تجارت بودم که شهردار عزیز به محض دیدن بنده از میان جمعیت آمد و بعد از سلام علیک ، متوجه شدم خیلی ناراحت است. گفتم:
– شهردار عزیز شما چرا ؟
در حالی که اشک می ریخت،گفت:
– مدتی دست فروشی می کردم، تا از طریق دستفروشی یه لقمه نون دربیارم، اما مامورین سد معبر اومدن و دارا و ندارم رو بردن!

باور کنید نتوانستم جلوی خنده ام را بگیرم.
شهردار گفت:
– به قول شاعر: یکی را که در بند بینی مخند!…
گفتم:
– آخه شهردار عزیز، اگه شاعر اون شعر رو گفته، یه ضرب المثل قدیمی هم داریم که می گه” چاه مَکن بهر ِ کسی/ اول خودت دوم کسی….!
مشغول بگو مگو با شهردار عزیز بودم که مدیر کل فرهنگ و ارشاد اسلامی را دیدم. اول قصد داشت خودش را بین جمعیت مخفی کند که نبینمش ولی من زرنگ تر از این حرف ها هستم. با همکاری دو سه تن از هنرمندان منتقد ارشاد که آن جا حضور داشتند؟ رفتیم و لا به لای جمعیت پیدایش کردیم. گفتم:
– دکتر، چه خبره ؟ شما هم بین معترضین تشریف دارید، مشکل شما چیه؟
گفت:
– خودت که می دونی من قبل از مدیر کلی توی کار نمایش و نمایش نامه نویسی و تئاتر بودم.
– درسته. خب..
– دو سه ساله که می خوام یه کتاب (نمایش نامه) رو منتشر کنم، اما تا هفته ی قبل دیدم خبری از مجوز نشد. بعد که رفتم تهران پیگیری کردم، دیدم مجوز اومده ولی ای کاش مجوز نداده بودن!
گفتم:
– چرا؟ مگه چی شده؟!
– هیچی ، حالا که مجوز رو دیدم مشاهده کردم،خیلی از متن ها رو حذف کردن. بعضی از صفحات کتابم رو طوری شخم زدن که …

چنان از ته دل خندیدم و قاه قاه زدم زیر خنده که بیشتر ِ معترضین نگاه مان کردند.
گفت:
– باید هم بخندی، اشکال نداره!
گفتم:
– دکتر،پس حکایت شما هم مثل حکایت اون خیاطه است؟
– کدوم خیاط؟
– همونی که می گن بالاخره خودش هم افتاد توی کوزه!

در این جا متوجه شدم که معاون فرهنگی اداره کل ارشاد هم بین جمعیت مشغول شعار دادن است!
رفتم جلو و گفتم:”شما چرا اومدین؟”
گفت:”به خاطر دخالت های بی مورد برخی در مسایل فرهنگی استان.”
– چه دخالتی؟
– جرات نداریم یه کنسرتی رو برگزار کنیم که از شونصدجا! تماس می گیرن و می گن تعطیلش کنین. یه شعر پست مدرن اگه ‌توی مطبوعات چاپ شد، می گن برامون معنی کنین. آخه شعر پست مدرن معناش کجا بود!

در این لحظه متاسفانه به هوش آمدم ولی این بار نه در جای قبلی بلکه روی تخت بیمارستان.
هنوز در فکر مشکلات دوستان مقابل استانداری بودم که متوجه شدم مدیر کل محترم کار ، تعاون ( و بقیه اش!) دسته گل به دست کنار تختم ایستاده است. می خواستم به احترام ایشان از روی تخت بلند شوم که محکم سرم خورد به چیزی و نفهیدم چه بود، چون باز از هوش رفتم. اما باور کنید مجدداً دیدم مدیرکل کار، تعاون و…. بالای سرم کماکان دسته گل به دست ایستاده است. گفتم:
– مهندس شما که هنوز این جایی؟
گفت:
– بله.
عرض کردم:
– شما چرا زحمت کشیدی اومدی عیادت بنده؟
– ببین من اون جا بین جمعیت معترضین بودم که نخواستم منو ببینی. اما چون بی هوش شدی و کسی از دوستان نیومد بالای سرت، حتی مدیرکل ارشاد هم بی خیالت شد! گفتم نامردیه که همین طوری رهات کنم بمیری. این شد که هم رسوندمت بیمارستان و هم یه زحمتی برات داشتم.
گفتم:
– اولا دست شما درد نکنه. ثانیاً بفرمایید در خدمتم.
گفت:
– اومدم بهت بگم شما که همه می شناسنت، نمی تونی یه کاری برام پیدا کنی؟!

انتهای پیام

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

The Instagram Access Token is expired, Go to the Theme options page > Integrations, to to refresh it.
دکمه بازگشت به بالا